پشت آن قلعه نارين قشنگ
پشت آن برج کبوترخانه
آسماني پيداست
و کبوترهايي
زير آن آبي سرشار بلند
سرزميني زيباست
شهري از جنس بلور
مردمانش سرشار
کوچه هايش لبريز
بام هايش.پر موسيقي آواز کبوتر هاست
خانه هاي کوچک
ساده و معمولي
از نمايش پيداست
ساکنان خانه
مردمي پاک دلند
در فضا بوي خدا مي آيد
بوي سجاده. صداقت. گل سرخ
دست ميخک ها باز
روي هر شاخه خشکيده بيد
کودک تجربه جايي دارد
بچه ها مي دانند
دست هر کوچه دراز است براي بازي
پدرم مي گويد:
روزگاري سهراب
داد مي زد مردم:
خانه دوست کجاست؟
من دلم مي خواهد
بدوم تا کاشان
و به سهراب سپهري بدهم شعرم را
و بگو يم سهراب
خانه دوست همين ميبد ماست