اينم يه جا ديدم بد نيست در وصف فتنه گران
کفش هايم کو
چه کسي بود شعار داد ((مرگ بر منافق)) ؟
آشنا بود صدا مثل مردم وطن پرست
ميرحسين در خواب است
و خاتمي و کروبي و شايد همه اصلاح طلبان
بيست و دوم خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيهها ميگذرد
و نسيم عدالت خواب را از حاشيه سبز پتو مي ربايد
بوي فتنه مي آيد
بالش من پر آواز بچه قورباغه هاست
صبح خواهد شد
و اين بچه قورباغه
به انگليس هجرت خواهد كرد
بايد امشب برود
من که با ساده لوح ترين شيخ زمان صحبت کردم
حرفي از جنس مردم نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به شيخ خيره نبود
كسي از ديدن يك قورباغه ي سبز مجذوب نشد
هيچ كسي زاغچهيي را در نمايشگاه مطبوعات جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد
وقتي از پنجره ميبينم
شيخ بالغ همسايه پاي بوته هاي خيار
شعر و ور مي خواند
چيزهايي هم هست لحظه هاي پر اوج
مثلاً قورباغه اي را ديدم
که چنان محو تماشاي سورس بود
که در چشمانش کرکسي تخم گذاشت
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع سبز خيار چند ساعت راه است ؟
بايد امشب برود
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن قورباغه ها جا دارد، بردارد
و به سمتي برود
که درختان بريتانيا پيداست
رو به آن جزيره که او را ميخواند
يک نفر باز شعار داد : منافق
کفش هايم کو