مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 88/10/29
نظر
 داستان واقعی زیر از کتاب سراسر حکمت "داستان راستان1" از علامه شهید مرتضی مطهری. کتابی که شاید عده ای اون رو به دلیل نوع داستانی بودنش دست کم بگیرند ولی لازم توجه است که این کتاب رو استاد در زمانی نوشتند که مجموعه کتابهای "اصول فلسفه و روش رئالیسم" رو نوشته بودند و به عنوان یک فیلسوف شناخته میشدند. این کتاب از جمله کتابهایی که استاد خودشون تالیف کردند و ازکتابهایی نیست که از سخنرانیهای ایشون پیاده شده باشه. و اما متن داستان:

امام باقر و مرد مسیحى‏


امام باقر،محمدبن على بن الحسین علیه السلام،لقبش«باقر»است.باقر یعنى‏
شکافنده.به آن حضرت«باقرالعلوم»مى‏گفتند،یعنی شکافندهء دانشها. مردى مسیحى،به صورت سخریه و استهزاء،کلمهء«باقر»را تصحیف کرد به کلمهء «بقر»یعنى گاو،به آن حضرت گفت:«انت بقر»یعنى تو گاوى. امام بدون آنکه از خود ناراحتى نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند،با کمال سادگى گفت:«نه،من بقر نیستم،من باقرم.»
مسیحى:تو پسر زنى هستى که آشپز بود
-شغلش این بود،عار و ننگى محسوب نمى‏شود
-مادرت سیاه و بی‏شرم و بدزبان بود
-اگر این نسبتها که به مادرم می دهى راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد،و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستى
مشاهده ی اینهمه حلم از مردى که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج‏
از دین اسلام را فراهم آورد،کافى بود که انقلابى در روحیه ی مرد مسیحى ایجاد نماید
و او را به سوى اسلام بکشاند.