مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 90/3/31
نظر

در یکی از  قسمتهای  مختارنامه شخصیتی محور بود به نام ابن حر ولی من اول تطبیق ندادم چرا که اولا شخصیتش در قالب یک اوباش و باچهره جوان نمایش داده بود که با توجه به جایگاه ابن حر و شخصیت او مطابقت نداشت به هر حال او یکی از کسانی هست که جز‌ء زیانکاران تاریخ بوده ، قبلا درکتاب آنان که جا مانده اند را جع به او مختصری نوشته بودم که خواندنش خالی از لطف نیست.

عبیدالله بن حر جعفی، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی علیه‏السلام، به کوفه بازگشت.

ابن‏حر، در منزل بنی‏مقاتل با کاروان امام حسین علیه‏السلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستاده‏ی امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برای جنگ مهیا می‏کردند و برای من، کشته شدن حسین علیه‏السلام حتمی‏گردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین، به وی چنین فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته‏اند که همه‏ی آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته‏اند و از من درخواست کرده‏اند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کرده‏اند. تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شده‏ای. آیا می‏خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟
ابن‏حر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود:
فرزند دختر پیامبر را یاری کن و در رکابش بجنگ.
ابن‏حر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل می‏گردد؛ ولی من احتمال می‏دهم که یاری‏ام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می‏دهم که از این کار معافم‏ دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم می‏دارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کرده‏ام، به او رسیده‏ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد. شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیص چشانیده‏ام.
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن‏حر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ می‏ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمی‏گیرم. تو را نصیحت می‏کنم همان‏گونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا می‏توانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثه‏ی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنی‏مقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی مانده‏ی عمرش سایه افکند و زندگی‏اش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سروده‏های آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت؛
فیالک حسرة ما دمت حیا
تردد بین صدری والتراقی‏
حسین حین یطلب بذل نصری
علی اهل الضلالة و النفاق‏
و لو انی او اسیه بنفسی
لنلت کرامة یوم التلاق
آه از حسرتی که تا زنده‏ام در میان سینه و گلویم در جریان است.
آن‏گاه امام حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید.
اگر آن روز جانم را بری یاری‏اش می‏نهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست می‏یافتم.
ابن‏زیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیه‏السلام ایستاده و قصیده‏ی معروف خود را - که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست - سرود. بعضی از ابیات آن از این قرار است:
فرمانده‏ی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من می‏گوید: چرا تو با آن شهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟
آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکرده‏ام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد، پشیمان خواهد گردید.
من از این که از حامیانش نبوده‏ام، حسرتی در خود احساس می‏کنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بسته‏اند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد.
حال که بر مزار و جایگاه آنان ایستاده‏ام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود.
عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن‏زیاد از شهر کوفه، با قیام مختار هم‏صدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی از قبیله‏ی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابن‏حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابن‏زبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند. وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمری نوشته‏اند. گویند مصعب بن زبیر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازه‏ی کوفه آویخت.