مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 90/4/28
نظر

متأسفانه تاکنون اولویت‌های سیاستگذاری در کشور از اولویت اقتصادی به اولویت سیاسی و بالعکس در نوسان بوده است و مسائل فرهنگی کمتر مورد توجه بوده‌اند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد اساس توسعه و پیشرفت هر جامعه بر بنیان‌های فرهنگی آن گذارده شده است. نه تغییر صرف در نظام سیاسی (انقلاب مشروطه ایران و تجربه دموکراسی در پاکستان) و نه افزایش درآمدهای کشور (کشورهای نفت‌خیر عربی) هیچکدام تضمین کننده توسعه پایدار و همه‌جانبه نیست. بدون وجود فرهنگ غنی و سالم، هرگونه توسعه‌ای در بخش‌های سیاسی و اقتصادی با شکست روبرو خواهد شد. تنها کشورهایی به توسعه پایدار و همه‌جانبه رسیده‌اند که فرهنگ غنی‌تری داشته‌اند. بدون وجود چنین فرهنگی پیشرفت‌های مقطعی در حوزة اقتصادی، تکنولوژیکی، بهداشتی و درمانی، سیاست خارجی و ... بیشتر به رشد غدد سرطانی شبیه خواهند بود تا پیشرفتی که مایه افتخار و سربلندی ملت باشد.

اگر بپذیریم که فرهنگ اساس توسعه است؛ آنگاه باید به تجزیه و تحلیل عمیق فرهنگ بپردازیم و با انجام مطالعات تطبیقی و «نقد فرهنگی» در مسیر احیاء و اصلاح فرهنگ موجود گام برداریم. به عبارت دیگر تا زمانی که فکر کنیم جوامع دیگر بویی از فرهنگ نبرده‌اند و برترین و والاترین فرهنگ دنیا در اختیار ماست و «هنر نزد ایرانیان و است و بس.»؛ هیچگاه به پیشرفت پایدار نخواهیم رسید. ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین شاه قاجار پس از روبرو شدن با دستاوردهای کشورهای اروپایی در این نکته اتفاق نظر داشتند که اروپاییان از نظر ابعاد مادی مانند علم و تکنولوژی و نیروی نظامی از ما جلوتر هستند اما از نظر روحی و معنوی (فرهنگی) البته که ما سال‌ها بلکه قرن‌ها از آن جلوتریم. این در حالی بود که درباریان هر روز به توطئه جدیدی مشغول بودند و شایستگانی مانند امیرکبیر در این کاروزار عمر کوتاهی داشتند. فرهنگ تن‌پروری و غارتگری به جای فرهنگ کار حاکم بود و خرافات جامعه را بیمار کرده بود.

با این مقدمه که «فرهنگ» اساس توسعه است و «نقد فرهنگ» امری ضروری است به نکاتی درباره راهبردهای سیاستگذاری فرهنگی اشاره می‌کنیم:

1. اولویت‌بخشی به فرهنگ

اگر در جامعه ما و پس از صد سال از صدور فرمان مشروطیت نهادهای مدرن سیاسی مانند احزاب، و مهمتر از همه قانون به جایگاه واقعی خود نرسیده و کاملا نهادینه نشده‌اند به خاطر چیست؟ مردم کشور ما به لحاظ اقتصادی ضعیف‌تر از هند، ترکیه یا کره جنوبی نیستند؛ به لحاظ سیاسی هم اگر از این کشورها بیشتر تلاش نکرده‌اند؛ کوشش آنها برای توسعه سیاسی کمتر هم نبوده است. دلیل آن انجام دو انقلاب در یک قرن و وجود هزاران زندانی سیاسی و شهید راه آزادی و عدالت است. اما چرا احزاب در جامعه ما نمی‌توانند کارکردهای اصلی خود را ایفا کنند و حتی در برخی موارد به باندهای مافیایی تبدیل می‌شوند؟ جواب در «فقر فرهنگی» است.

 جامعة ایرانی زمانی میدان مبارزه شرق و غرب بوده که اثرات آن تاکنون باقی مانده است. در رویکرد مارکسیستی، برای ساختن جامعه ایده‌آل باید سیاست را دگرگون کرد و روابط قدرت موجود را بر هم زد. در رویکرد کاپیتالیستی نیز باید رشد و شکوفایی اقتصادی را دنبال کرد. داروی درد جامعه ما اولویت بخشی به هیچکدام از دو بعُد مذکور نیست. بدون توسعه فرهنگی و بالا بردن آگاهی و شعور اجتماعی نه توسعه اقتصادی و نه توسعه سیاسی، پایة محکمی برای پیشرفت پایدار نخواهد بود. حال که هم قبل از انقلاب و هم بعد از آن رویکردهای بدیل توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی به دفعات آزموده شده و نتایج لازم را به دنبال نداشته‌اند؛ آیا وقت آن نرسیده که اولویت‌ را به توسعه فرهنگی و درگام دوم به توسعه سیاسی و اقتصادی دهیم؟

2. فرهنگی بودن سیاست‌های فرهنگی

 این موضوع هر چند بدیهی است ولی به کرات زیرپا گذاشته و به آن کم توجهی شده است. پیش رفتن با زور و اجبار در عرصه فرهنگ بزرگترین اشتباهی است که یک دولت ممکن است مرتکب شود. نمونه آن در طول تاریخ بسیار زیاد بوده است. از کشف حجاب رضاشاه تا تبلیغ آن با روش‌های خشونت‌آمیز، همگی کاری با ابزارهای غیرفرهنگی است. از منظری دیگر فرهنگی بودن سیاست‌‌های فرهنگی به معنای آن است که نباید انسان را با مصالح ساختمانی یا قطعات کامپیوتر یا سیلندر و پیستون اتومبیل اشتباه گرفت. انسان‌ها برخلاف مصالح فیزیکی دارای عقل و شعور، اراده و اختیار و قدرت معنا و نیت دهی هستند. انسان‌ها همزمان دارای ابعاد و نیازهای مادی و معنوی هستند و باید به هر دو بُعد توجه شود. بنابراین سیاستگذاری فرهنگی باید فرهنگی باشد و گرنه محکوم به شکست است.

3. اهمیت نقد فرهنگی در سیاست‌های فرهنگی

می‌گویند اولین گام درمان یک معتاد این است که او قبول کند معتاد است. اولین گام اصلاح فرهنگ موجود نیز آن است که قبول کنیم این فرهنگ بیمار است و بسیاری از مؤلفه‌های آن باید در زیر ذره‌بین نقد قرار گیرد و آسیب‌شناسی شود. اما به جای «نقد فرهنگی» با نوعی «شعارگرایی» در سیاستگذاری‌ها روبرو بوده‌ایم که خود یکی از آفت‌های حوزه فرهنگ است. فرهنگ عرصة اندیشه، تبادل نظر، بردباری، کار عمیق و بلند مدت است و هیچگاه با تب‌های تند سیاسی و صدور بخش‌نامه و دستورکار اصلاح نمی‌شود. باید در تمام حوزه‌های فرهنگی از فیلم و موسیقی گرفته تا شعر و ادبیات به نقد و نقادی بها داد و به‌جای مانع‌تراشی بر سر راه کسانی که  در این مسیر گام برمی‌دارند، آن‌ها را تشویق و حمایت کرد.

4. بازسازی شخصیت فرهنگی

بسیاری از مشکلات فرهنگی در جامعه ما از پدیده‌هایی مانند مدگرایی گرفته تا حسادت، چاپلوسی و دروغ به دلیل ضعیف بودن شخصیت فردی  است. ایرانیان به شخصیت خود احترام نمی‌گذارند . شخصیت ایرانی به جای آن که با فردیت مستقل خودش هستی پیدا کند، تحت تأثیر نظر دیگران است و از خود استقلال چندانی ندارد. از منظر جامعه‌شناسی می‌توان گفت «من فاعلی» ایرانیان که قدرت اختیار آنان را نشان می‌دهد ضعیف و در عوض «من مفعولی» که مظهر اعمال قدرت دیگران بر فرد است، بسیار قوی است. بهتر است تعادل بین این دو بعد وجودی انسان ایجاد شود؛ زیرا فدا کردن یکی به نفع دیگری پیامدهای مخربی در پی‌خواهد داشت. شاید در برخی از جوامع پیشرفته غربی این عدم تعادل به دلیل ضعیف بودن من مفعولی است؛ اما در جامعه ما برعکس این من فاعلی است که بسیار ضعیف و حقیر شده است و باید آن را زنده کرد.

به همین دلیل به نظر می‌رسد اولویت‌ سیاست‌گذاری‌های فرهنگی در چند دهه گذشته و به خصوص در سال‌های اخیر اشتباه بوده است. متاسفانه گروهی از روشنفکران ایرانی دهه چهل و پنجاه، تنها به منظور تدوین ایدئولوژی انقلابی و تحت تاثیر مکاتب نئومارکسیستی مانند نظریه وابستگی، متفکران منتقد فرانسوی و روشنفکران افریقایی مانند فرانس فانون، بحث‌هایی مانند «استعمار»، «هویت» و «بازگشت به خویشتن» را مطرح کردند که از اساس در ایران مصداق و معنایی نداشت. این روشنفکران سیاست‌زده، جامعه را دچار بیماری ساختگی کرده و خود برای برون رفتن از آن نسخه پیچیدند. موضوع هویت در سال‌های اخیر بخش عظیمی از فکر، انرژی و سرمایه‌های کشور را بلعیده درحالی که هنوز معلوم نیست خروجی آن چه بوده است. در یک کلام باید گفت؛ مشکل اصلی جامعه ما «هویت» نیست، «فردیت» است.

5. پذیرش تکثر فرهنگی

یکی از مهمترین راهبردها برای اطمینان از موفقیت سیاستگذاری‌های فرهنگی آن است که با تمام وجود بپذیریم که ما انسانیم و ممکن است دُچار اشتباه شویم. اگر چنین روحیه‌ای پیدا کنیم علاوه بر اینکه دچار تعصب و دُگماتیسم نمی‌شویم به نظر و عقیدة دیگران نیز با احترام و تامل بیشتری نگاه خواهیم کرد. عدم باور به تکثرگرایی فرهنگی یکی از دلایل گسترش پدیدة حذف‌گرایی است.

اکثر کارشناسان دولتی توان و قابلیت همکاری باهمدیگر را ندارند و به مرور زمان به این نتیجه می‌رسند که اگر مدیر بخش خود بودند می‌توانستند وظایف را با سرعت و دقت بهتری انجام دهند. اما وقتی مدیر بخش می‌شوند با سایر مدیران هماهنگی لازم را ندارند و به این نتیجه می‌رسند که برای رسیدن به اهداف باید مدیر کل شوند. مدیر کل که شدند با سایر مدیران کل سازگاری ندارند و چاره را در معاون وزیر، و بعد از آن بالا تر  شدن می‌بینند. اما افرادی که هنر همکاری با دیگران را ندارند؛ حتی اگر بالاترین مقام شوند با سایر مسئولان همتراز دُچار تنش می‌شوند. چنین افرادی حتی اگر همه‌کارة کشور شوند باز خواهند گفت که برای خدمت به کشور با رهبران سایر کشور‌ها مشکل دارند و باید مدیر جهان شوند. بدیهی است که حتی اگر مدیر جهان شوند؛ نظم کائنات را به چالش خواهند گرفت. بنابراین اگر می‌خواهیم پا در این راه نگذاریم باید در سیاست‌گذاری‌ها به تکثرگرایی احترام گذاشته و از حذف‌گرایی فاصله بگیریم.

6. فرهنگی کردن ارزش‌ها

 فرهنگ باید اساس و پایه ارزش‌های جامعه باشد. شاید در نگاه اول این موضوع بدیهی بنظر برسد اما واقعیت آن است که بسیاری از ارزش‌های موجود در جامعه ما «ارزش‌های دوپینگی» هستند و شالوده فرهنگی ندارند. به این معنا که بسیاری از به‌ظاهر ارزش‌های جامعه به زور تبلیغات رسمی و به پشتوانة درآمدهای نفتی به حیات خود ادامه می‌دهند. اگر تنها چند ماه پشتیبانی‌های مالی و تبلیغاتی از این ارزش‌ها قطع شود از آنها چیزی باقی نخواهد ماند. برای مثال سال‌هاست که ما از درآمد توریسم تقریباً بی‌بهره‌ایم. جدا از بحث‌های مدیریتی مانند ضعف هتلداری و امکانات فیزیکی، سرمایه‌گذاری و اطلاع‌رسانی؛ مشکل اصلی توریسم ایران عدم تحمل عقاید، سلایق، ارزش‌ها و رفتارهای انسان‌های دیگر است.
بدیهی است اگر ما توانسته‌ایم چنین ارزش‌هایی را حفظ کنیم به خاطر آن است که با کمک درآمدهای نفتی از درآمدهای توریسم چشم پوشیده‌ایم. اگر ما روزی از درآمدهای نفتی بی‌بهره شویم آیا هنوز می‌توانیم به چنان ارزش‌هایی ببالیم و آنها را حتی با فقر و گرسنگی و بیکاری پاس بداریم. باید با خود صادق باشیم و دور از هرگونه تعصبی این چنین ارزش‌هایی را کارشناسی کنیم. در این راستا، سیاستگذاری‌های فرهنگی نیز باید به‌گونه‌ای باشد که کلاف سردرگمی از ارزش‌های دوپینگی را به دنبال خود نکشد.

7. نیاز مبرم به خلاقیت و نوآوری

در حوزه فرهنگ زمینه‌های مناسب برای نوآوری وجود ندارد. کارشناسان بخش دولتی به تجربه دریافته‌اند که از ارایه هرگونه طرح و نظر بدیعی خوداری کنند. باید رویکرد سلبی به طرح‌های جدید به رویکرد ایجابی تبدیل شود و زمینه‌های لازم برای مشارکت کارشناسان دولتی و غیردولتی فراهم شود. راحت‌ترین و بی‌دردسرترین کار برای مدیران به‌خصوص مدیران فرهنگی آن است که در موضع انفعال قرار گرفته و در هیچ‌کاری پیش‌رو نباشند. حرکت و خلاقیت فرهنگی به دلایل مختلف همیشه با نقدهای فراوانی روبرو است به همین دلیل اکثر مدیران ترجیح می‌دهند برخلاف دستورات و سیاست‌های تدوین شده حرکت نکنند تا هیچگونه هزینه و خطری آن‌ها را تهدید نکند. چنین مدیرانی کوچکترین ریسکی را در حوزه کاری خود نمی‌پذیرند و هیچ فرصتی برای خلاقیت و شکوفایی در این حوزه باقی نمی‌گذارند. برای مثال در دو دهة گذشته فعالیت و گسترش شرکت‌های هِرمی مانند الماس، گُلد کوئیست و...علاوه بر هزاران میلیارد تومان ضرر اقتصادی پیامدهای مخرب اجتماعی و فرهنگی بسیاری مانند گسترش فرهنگ تن‌پروری، سست کردن روابط خانوادگی، از بین بردن سرمایه و اعتماد اجتماعی و... را به‌دنبال داشته است. در ضمن بسیج دستگاه‌های دولتی برای کنترل این پدیده تاکنون چندان موفقیت آمیز نبوده است. پرسش این است که آیا هیچ راه و برنامه فرهنگی برای کنترل و کاهش چنین پدیده‌هایی به ذهن مدیران و مسئولین فرهنگی نمی‌رسد؟

8. نمایش زشتی‌های فرهنگی

در کوچه‌های شهرها روی دیوارها پُر است از نوشته‌هایی مانند این که؛ « لعنت بر کسی که اینجا آشغال بگذارد.» «پارک نکنید چهار چرخ پنجر می‌شود.» «لطفاً بوق نزنید، مردم خوابند.» و در شهرستان‌های کوچکتر  از مشکل نگاه داشتن گاو و گوسفند و مرغ و خروس در محلات مسکونی  گرفته تا جمع کردن وسایل اسقاطی و آویزان کردن گونی و حصیر پاره به در و دیوارخانه‌ها به این معضلات ‌افزوده می‌شود. به راستی اگر پول نفت به این اندازه نبود که شهرداری‌ها هر روز خیابان‌ها و کوچه‌های شهر ما را نظافت کند، آیا ما غرق در زباله نمی‌شدیم؟ آیا در زمستان سرخود را پایین انداخته و متوجه خلط‌های سبز و زرد و قهوه‌ای که کف خیابان را سنگ‌فرش کرده‌اند شده‌اید؟ آیا به زباله درون جوی‌ها دقت کرده‌اید؟ آیا به فحش‌های تماشاگران فوتبال گوش داده‌اید؟ فرهنگ رانندگی ما که سرآمد عام و خاص است. دروغ، ریا، چاپلوسی، فخرفروشی و حسادت، که هم در محیط کار هم در محل زندگی و هم در بین خویشاوندان موج می‌زند. فرهنگ کار جمعی و همکاری مشترک که بین ما نیست. مسئولیت‌پذیری ایرانیان پایین است. صدها سال است که از خویشاوندسالاری و پارتی بازی رنج می‌بریم. روحیة مدارا و تحمل دیگران در ما اندک است. خود را صاحبنظر در ورزش، اقتصاد، سیاست خارجی، سد سازی، خودرو سازی، هنر و غیره می‌دانیم. با اینکه در خیابان و پارک و اتوبوس و بیمارستان، زنان را از مردان جدا کرده‌ایم؛ اما میزان مزاحمت برای زنان هنوز زیاد است. آیا وقت آن نرسیده که این ضعف‌ها و «زشتی‌های فرهنگی» را به نسل جدید نشان دهیم و از آن‌ها بخواهیم که مانند ما نباشند؟

البته برخی ویژگی‌ها و مؤلفه‌های خوب و ارزشمند نیز در فرهنگ ما وجود دارد که باید حفظ شود؛ اما مشکل اصلی و اولویت کار این است که عناصر و ویژگی‌های زشت فرهنگی شناسایی و حذف شوند نه اینکه با بزرگ کردن چند ویژگی مثبت فرهنگی به کلیت آن فرهنگ قداست بخشیده و آن را توجیه کنیم. چنین قداست بخشیدنی در بزنگاه‌های خاص جامعه را با «شُوک فرهنگی» مواجه خواهد کرد. برای مثال ما همیشه تولید و خرید و فروش فیلم‌های سکسی در کشورهای غربی را نشانة فساد و زوال اخلاقی آن‌ها دانسته‌ایم؛ اما در سال 1385 که فیلم غیراخلاقی یک هنرپیشه به‌طور ناخواسته در جامعه پخش شد با مشاهدة علاقة جنون‌آمیز اکثر ایرانی‌ها برای دیدن این فیلم، دچار شُوک فرهنگی شدیم. زیرا تمایل به دیدن یک فیلم سکسی که به صورت تجاری و آزادانه تولید و مصرف می‌شود با ولع دیدن فیلم ناخواسته یک قربانی قابل مقایسه نیست؛ اینجا دیگر صحبت از فساد نیست، برخی از ما دچار زوال اخلاقی شد‌ه‌ایم. در سال 1389حادثه جان دادن یک جوان در میدان کاج تهران در مقابل چشمان صدها انسان نیز نمونة دیگری از این شُوک‌های فرهنگی است. آیا تعالیم مذهبی و فرهنگ جوانمردی ایرانیان در خصوص دفاع از مظلوم ایجاد نمی‌کرد حاضران در میدان کاج به کمک قربانی بشتابند؟

9. آموزش فرهنگی

کافی نیست به مردم بگوییم اخلاق‌مدار باشند، باید به آن‌ها آموزش داد تا رفتار اخلاقی را یاد بگیرند. برای رسیدن به فرهنگی اخلاقی باید برنامه‌ها و راهکارهای عملی در نظر گرفته شود تا نسل فردا از دوران کودکی آموزش ببیند. از آموزش رعایت حقوق شهروندان، کمک به دیگران و مسئولیت‌پذیری در امور مختلف گرفته تا پرهیز از دروغگویی و رعایت قوانین ترافیک را باید از خانواده‌ها، مدارس و محله‌ها شروع کرد.

البته آموزش فرهنگی باید جامعه‌محور باشد. فرهنگ حوزه‌ای عمیق و گسترده است که فقط با مشارکت نخبگان و مردم اصلاح خواهد شد. به همین دلیل ضروری است تا سیاستگذاری‌های فرهنگی به سمت تقویت نهادها و انجمن‌های غیردولتی حرکت کند و زمینة مشارکت اجتماعی را بیش از پیش مردم را فراهم کند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد فرهنگ‌سازی دولتی به ابزاری سیاسی برای حذف منتقدان قدرت تبدیل خواهد شد. استالین، مائو، هیتلر و موسیلینی که حکومت‌هایشان مبلغ فرهنگی دولتی بودند، چیزی جز زوال فرهنگی و گسترش دروغ، تظاهر و خیانت را به‌بار نیاوردند.
 
10. چشم‌انداز جهانی به سیاست‌های فرهنگی

 کشور ما سال‌هاست به دنبال مهیا کردن شرایط پذیرفته شدن در «سازمان جهانی تجارت» است. هرچند این مسیر با فراز و فرودهایی روبرو بوده اما امروزه بیشتر کارشناسان پذیرفته‌اند این عضویت امری ضروری است. از نظر این کارشناسان بحث اصلی نه برسر پیوستن یا نپیوستن که برسر زمان و بسترسازی‌های لازم برای پیوستن است.

بنابراین ضروری است تا سیاستگذاری‌های فرهنگی به‌گونه‌ای باشد تا با کمترین هزینه شرایط پیوستن به سازمان تجارت جهانی را فراهم کند.