مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : یکشنبه 91/2/31
نظر

همه می خواستند در شناسایی با او باشند. او فردی تیز هوش، صبور ومقاوم بود. در سختی ها هراسی به دل را نمی داد. تمام وظایف ومسئولیت هایی که بر دوش او قرار می گرفت به نحو احسن انجام می داد. هیچگاه نمی گفت فلان کار سخت ویا طاقت فرسا است بطور کلی تمامی کارهای حسن عجیب بود.

طلوع یزد: حسن واحدیان مسئول اطلاعات وعملیات وهمرزم شهید می گوید: حسن زفاک در بین نیروهای اطلاعات وعملیات در زمان خودش فردی استثنایی و خاص بود .با ایمان و از اخلاص خاصی هم برخوردار بود.همیشه در بین همرزمان زبانزد بود،

از راز ونیاز حسن همه متعجب بودند
واحدیان می گوید: روزی در منطقه شلمچه رفتم سنگر نیروهای اطلاعات و عملیات. چون می دانستیم حسن هم آنجا است ، بعد از احوالپرسی از بچه ها سراغ حسن را گرفتم. حسن بیرون از سنگر پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بود. حال عجیبی داشت. از او پرسیدم: حسن چه خبر؟! او جواب داد خبری نیست! گفتم: وضعیت منطقه چطوره ؟ گفت: به حمدالله خوب است .در این لحظه یکی از رزمندگان اردکانی جلو آمد وگفت: برادر واحدیان امروز آمده ام مطلبی در رابطه زفاک بگویم ! گفتم: مگر حسن چکار کرده ؟ ! او گفت: حسن کاری نکرده ! فقط ما از دست راز و نیازها وعبادتهای حسن در عجبیم وعاجز شدیم!گفتم: چرا ؟ آن رزمنده گفت: حسن در همه احوال در حال راز ونیاز است و از خداوند طلب مغفرت وشهادت می کند ولحظه ای عبادت و گریه را ترک نمی کند!!ماعاجز شدیم از دست این شب زنده داریهای ایشان! عبادتهای حسن امان همه را بریده! همه متعجب هستیم که چرا ایشان اینقدر عبادت می کند!!
ریاضت می کشید تا اگر اسیر شد مقاوم باشد
واحدیان می گوید: در یکی از موقیعت ها دیدم که حسن در حال جویدن چیزی است. از او پرسیدم حسن چه می خوری؟ گفت: در حال خوردن تاید هستم !! گفتم تاید برای چه ؟! گفت : امتحان می کنم اگر اسیر شدم و دشمن مرا وادار کرد که چیزهای غیر عادی بخورم بدنم عادت به خوردن این ها کرده باشد تا بتوانم مقاومت کنم!! گفتم: حسن لزومی ندارد، تو به اندازه کافی مقاوم هستی وبیش از اندازه ریاضت کشیده ای که از شکنجه دشمن در امان باشی!! این کارها خوب نیست وبرای سلامتی ات ضرر دارد!! او گفت : برای بعضی اوقات لازم است انسان کارهای خارق العاده انجام دهد تا به وقتش بکار آید !! نگران نباش برادر من در سلامتی کامل بسر می برم ومشکلی هم برایم پیش نمی آید.
نسبت به حلال و حرام اعتقاد خاصی داشت (توجه به حق الناس)
واحدیان می گوید: حسن در جبهه هم که بود نسبت به حلال و حرام توجه خاصی داشت. یادم است در سنگر اگر رزمنده ای غیبت می‌کرد حسن سنگر را ترک می‌کرد و به آن برادر تذکر می‌داد که پشت سر مومن نباید غیبت کرد. بارها دیده بودم که حسن در حال تذکر به دیگران است. از او می‌پرسیدم حسن: چرا اینقدر به برادران تذکر می دهی؟! می‌گفت: غیبت کردن خوب نیست ضایع کردن حق انسان است. حق الناس را خدا نمی‌بخشد! لذا من نمی‌توانم ببینم برادری پشت سر برادر دیگر حرفی بزند.
توجه به نماز شب و گریه از خوف خدا
واحدیان می گوید :در خطوط عملیاتی که با حسن بودیم شبها بیشتر برای شناسایی می‌رفتیم. وقتی نیروها در حال آماده شدن بودند، می‌دیدیم حسن نیست، احوالش را از دیگران می‌پرسیدم. می‌گفتند: چند لحظه صبر کنید حسن می‌آید. چند لحظه ای صبر می‌کردیم می‌دیدم حسن با چشمان قرمز به گروه می‌پیوست از او می‌پرسیدم: حسن کجا بودی؟ می‌گفت: همین اطراف، دقت می‌کردم می‌دیدم چشمانش قرمز است! از بچه‌ها می‌پرسیدم: حسن کجا بوده؟ می‌گفتند: حسن همیشه شبها مشغول نماز شب است و از خوف خدا گریه می‌کند.
شناسایی را او انجام می داد ولی گزارش را می‌داد دیگران بنویسند.
واحدیان می گوید :حسن آنقدر شجاع بود که بیشتر شناسایی مهم و سخت را انجام می‌داد. بارها مشاهده کرده بودیم که گزارشهایی از شناساییهای سخت انجام گرفته. هنگام مطالعه احساس می کردیم این شناسایی کار حسن است !ولی می‌دیدم نام حسن در پایان گزارش نیست، معلوم بود شناسایی کار اوست !ولی برگه شناسایی را یکی دیگر امضاء ‌کرده بود!! از او می‌پرسیدم: حسن مگر این شناسایی سخت را تو انجام ندادی؟! چرا نام دیگری پایان برگه است؟ او می‌گفت: نه کار من نبوده .من می‌دانستم که اکراه دارد از اینکه نامش در پایین برگه شناسایی ثبت شود .وقتی علت را می پرسیدیم. می‌گفت : می‌ترسم ریا شود و مورد قبول خدا نباشد!!
حسن همراه با من زیارت می‌خواند و گریه می‌کرد.
واحدیان می گوید :در موقعیت بنه عملیات خیبر در منطقه طلائیه بودیم. در این منطقه نیروهای اطلاعات و عملیات هر شب به گشت و شناسایی می‌رفتند. یک شب که هوا مهتابی بود و نمی‌شد به گشت برویم. در پشت بام سنگرمحور اطلاعات وعملیات در حال و هوای خود مشغول خواندن زیارت عاشورا بودم. ناگهان مشاهده کردم کسی پشت سر من است و همراه من زیارت عاشورا می خواند و صدای گریه ای هم بگوش می‌رسید. وقتی نگاه به عقب کردم دیدم حسن زفاک است که با من همراهی کرده و زیارت عاشورا می‌خواند و گریه می‌کند! گفتم: حسن من در حال و هوای خود هستم و برای خودم می‌خواندن خواهش می‌کنم من را تنها بگذار تا به حال خود باشم. حسن گفت: اشکالی ندارد،من می خواهم در خواندن زیاذت عاشورا تو را همراهی ‌کنم وثواب ببرم! زیارت را ادامه دادم. دیدم حسن همراه با گریه من را همراهی می‌کند و در میان فرازهای زیارت از امام حسین(ع) می‌خواست و درخواست می‌کرد به یاران اباعبدالله الحسین (ع) پیوندد. آن شب عشق شهادت را در چهره حسن زفاک مشاهده کردم واقعاً حالت نورانی خاصی داشت.
با خونسردی گفت کار را تمام کردم نیرو بفرستید
جواد کمالی مسئول اطلاعات وعملیات وهمرزم شهید می گوید: حسن قبل از عملیات والفجر 8 با یک تیم 5 نفره رفته بود در منطقه ام الر صاص جهت شناسایی و انهدام سنگرهای دشمن. از خطوط کمین دشمن گذشت و تنها نشانه ما با حسن وگروهش شلیک چند تیر رسام بود. هیچ ارتباطی با حسن نداشتیم. پس از مدتی تماس گرفتیم. جوابی شنیده نشد! فهمیدیم حسن به پشت خطوط دشمن رسیده. یک ساعت بعد از آن پس از تلاش زیاد حسن تماس گرفت و با خونسردی گفت: کار تمام است. نیرو پدافندی بفرستید. تعجب کردم خیلی خونسرد بود. دوباره گفت کار تمام است نیروی پدافندی بفرستید .از خونسردی حسن کاملا در تعجب بودیم !!
معنویت او باعث شده بود که فرمانده تیپ دائم سراغ او را می‌گرفت.
کمالی می گوید:از روحیه بارزشهید زفاک معنویت وی بود و یکی جنبه شهادت طلبی او. آنقدر این خصیصه در وی بارز بود که همه او را می‌شناختند و در شرایط بحرانی ماموریتهای سخت را انجام می داد. این روحیه در همسنگران حسن هم تاثیر کرده بود، چرا که همسنگران و همرزمان حسن هم متأثر از وی، در کارهای سخت شرکت می‌کردند و چون می‌دیدند او در سختی ها پیشقدم است آنها هم اعتراضی نمی‌کردند. فرماندهان تیپ در شرایط حساس از حسن مشاوره می‌گرفتند و بسیاری از مشکلات توسط ایشان حل می‌شد. به طوری که حاج کاظم میر حسینی هر وقت بین بچه‌های اطلاعات و عملیات می‌آمد سراغ حسن را می‌گرفت و می‌گفت: برادارن زفاک کجاست؟! واقعاً زفاک در دل همه جا داشت . زیرا شجاع و با ایمان بود.
در حال حرکت نماز می‌خواند.
کمالی می گوید: شهید حسن زفاک در عملیات والفجر 4 بی سیم چی سید محمود حسینی پور فرمانده گردان بود. یادم است یک شب برای تأمین بلدوزرها در منطقه عملیاتی والفجر 4 رفته بودیم در این ماموریت 3 تایی با هم بودیم. ما 3 نفر با هم حرکت کردیم تا نزدیکیهای منطقه استقرار بلدوزرها رسیدیم. در حین حرکت گاهی از اوقات می‌دیدم، اگر بطرف راست حرکت می‌کردیم حسن رویش را به طرف چپ می‌گرداند. یا اگر احیاناً به چپ می‌رفتیم، رویش را به من می‌گرداند. نمی‌دانستم چرا و علت اینکار را نفهمیدیم !! کمی جلوتر که رفتیم و بطرف جلو که حرکت کردیم، آنگاه متوجه شدیم که علت حرکتهای مشکوک حسن چیست! تازه متوجه شدیم که حسن هنگام حرکت مشغول نماز خواندن است و هرگاه بطرف جلو می‌رفتیم، حسن رویش را بطرف قبله بر می‌گرداند و نماز می‌خواند!! این را بارها در حین حرکت از مشاهده کردیم. حسن یک لحظه هم نمازش ترک نمی شد .حتی در شناسایی ودر حین عملیات!!
حسن گفت اگر برنگشتم حلالم کن
علی واحدیان دوست وهمرزم شهید می گوید صبح روز عملیات کربلای 5 بود ساعت تقریبا 5/12 نشان می داد. با سردار شهید علی دهقان منشادی همراه بودم وبطرف پاسگاه بوبیان در شلمچه در حال حرکت بودیم. در این هنگام حسن زفاک را دیدم که از کانالی در مقابل پاسگاه در حال حرکت است، از او پرسیدم حسن کجا می روی؟ گفت : برای بچه های اطلاعات وعملیات مشکلی پیش آمده می روم تا مشکلشان را حل کنم .در حالی که حرکت می کرد و وارد کانال می شد گفت: برادر علی کاری نداری من دارم می روم اگر برنگشتم حلالم کن!! این آخرین حرفش بود. حسن رفت وپس از مدتی گفتند: حسن زفاک زخمی شده وبرنگشته. او می دانست در این عملیات مفقود می شود .بنابراین حسن مفقود شد و پس از مدتی به آرزویش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید.
در حال شناسایی هم قرآن می خواند
علی واحدیان می گوید: قبل از عملیات والفجر8 در منطقه خرمشهر بودیم من در واحد مخابرات بودم، سنگرما تقریبا نزدیک سنگر بچه های اطلاعات وعملیات بود. به خاطر حساسیت کار وارتباط ما با بچه های اطلاعات هروز آنها را ملاقات می کردیم. محور شناسایی برادران اطلاعات در مقابل سنگر ما بود. لذا اکثر اوقات وقتی حسن برای شناسایی می رفت همدیگر را می دیدیم هروقت حسن را در حال حرکت برای شناسایی می دیدیم، همیشه قرآن کوچکی بهمراه داشت که می خواند. هیچگاه حسن را بدون قرآن ندیدیم بطوری که قرآن با حسن عجین شده بود. این را تمامی بچه های اهل جبهه اقرار می کردند که حسن همیشه با قرآن انس والفت خاصی داشته است.
همه خواب بودند فقط او بیدار بود.
علی واحدیان می گوید:در یکی از دفعات اعزام به جبهه با حسن همرا بوده و جهت اعزام به منطقه عملیاتی رهسپار تیپ الغدیر بطرف اهواز بودیم .بر اثر دوری راه از اردکان به اهواز طبیعتا خسته می شدیم وبسیاری از برادران رزمند در طول مسیر درمینی بوس خواب می رفتند. در بین راه چند لحظه ای مشاهد کردم که همه برادران خواب هستند .فقط این زفاک بود که بیدار بود ومشغول خواندن دعا !! جالب بود که حسن در طول مسیر اردکان تا اهواز لحظه ای چشم بر هم نگذاشت و نخوابید. او تنها کسی بود که در طول مسیر بیدار ماند ومشغول دعا بود.
صبر کن بالاخره به جبهه می‌روی
مهدی واحدیان دوست وهمرزم شهید می گوید: حدوداً سال 63 بود حسن را در مقابل مسجد کوشکنوی اردکان دیدم. پس از احوالپرسی علت موفقیتش را در امر جنگ و جبهه پرسیدم؟ او گفت: اولا من موفق نبودم ؟! زمانی موفق هستم که خدا از من راضی باشد وبتوانم راه شهدا را ادامه داده یا به آنها بپیوندم . ولی اگر بخواهی بدانی،علتش صبر است !!من آن زمان دانش آموز بودم خیلی می‌خواستم به جبهه بروم!چون برادرم حسین واحدیان مسئول اعزام نیروبود هربار از رفتنم امتناع می کرد. می گفتم می خواهم به جبهه بروم !می گفت: تو هنوز سن کمی داری باید بزرگتر شوی .ما اجازه نداریم بچه های کم سن وسال به جبهه اعزام کنیم، آن زمان دانش آموز سال دوم راهنمایی بودم، گفتم: حسن چکار کنم تا بتوانم به جبهه بروم؟! گفت: نگران نباش صبرکن!! جنگ حالا حالاها ادامه دارد! شما درس بخوان به وقتش جبهه هم می‌روی. همچنین او گفت: بنظر من سن تو هنوز کوچک است. باید الان به تحصیل ادامه بدهید چرا که من هم به عشق جبهه نتوانستم درس بخوانم، من هم قبلاً برای رفتن به جبهه مشکل داشتم!! ولی صبر کردم تا توانایی پیدا کنم، حالا با خیال راحت هر وقت اراده کنم می‌توانم به جبهه بروم. پس تو هم صبر کن تا به وقتش به جبهه خواهی رفت. بنابراین با سفارش حسن درس را ادامه دادم وسال بعد به آموزش رفته وسپس به جبهه اعزام شدم
به نقل از سایت طلوع یزد

نوشته : مهدی واحدیان اردکانی