مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : پنج شنبه 93/1/14
نظر

حال و هواى مرکز حاکمیت اسلامى به شکل دیگرى درآمده و جامه‏ ى خلافت و حکومت تن‏پوش دیگران شده بود و خلیفه‏ ى بلافصل پیامبر نیز چاره‏ اى جز تحمل محرومیت و مداراى با معماران شبکه‏ ى براندازى سقیفه بنى‏ ساعده نداشت. در حقیقت با یک لعاب مردمى راه و روش پیغمبر که متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایى کودتا مسیرهایى باید پیموده مى‏ شد و براى طى این مسیر موانعى وجود داشت که باید بدون مسامحه از پیش روى برداشته مى‏ شد.

دختر پیامبر که یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصلی ترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل براى اثبات اصالت ادعاى على بن ابى‏ طالب و نفى خواسته‏ هاى بى‏ ریشه و اساس اصحاب سقیفه بنى‏ ساعده بود. پس در باور کودتاگران چنین پایگاه خطرناکى به هیچ‏وجه قابل چشم‏ پوشى نبود.

این کانون مستند و محکم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگى قرار داشت که براى دستگاه ویرانگر کودتا تبدیل به هدف اصلى شد. خطر بزرگ این بود که نه فاطمه (س) براى خود آسایش و آسودگى طلب مى‏ کرد، نه برنامه‏ ریزان دستگاه براندازى مى‏ توانستند به سادگى از کنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار کنند. از یک سو دختر رسالت در پاسدارى از حریم امامت، اهل عفو و گذشت و کوتاهى نبود، و از سوى دیگر افکار عمومى نمى ‏توانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آراى فاطمه (س) بى ‏تفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یک خطر جدى بالقوه تهدیدکننده‏ ى حاکمیتى بود که در منظر خاندان وحى و منطق توحیدى آنها داراى وجاهت الهى و مردمى نبود.

آنچه در روزهاى آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود براى ابقا و تداوم حاکمیت بزرگان کودتا کفایت نمى‏ کرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگى فردى و اجتماعى مردم به عنوان یک استراتژى پایدار مى ‏بایست تعقیب مى‏ شد تا فرصتى براى به چالش کشیده شدن آراى بزرگان کودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنى‏ ساعده در نتیجه درک صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمى‏ آمد.

این بود که دست دسیسه و نفاق برای از میان برداشتن این اسوه بیداری به طراحی نقشه های متفاوت از جمله غصب فدک ، آتش زدن در خانه ، ضربه زدن به بازو و پهلو و در کنار آن اجبار نمودن مقام عالی وصایت پیامبر به تن دادن به خلافت خود ساخته اشان شد و در نهایت تمامی این اقدامات ظالمانه منجر به شهادت بانوی گرانقدر اسلام شد که مولاى متقیان از شنیدن این حادثه ناگوار غش کرد آب به صورت مبارکش پاشیدند چون به هوش آمد فرمود: بمن العزاء یا بنت محمد، اى دختر رسول خدا به چه کسى در این مصیبت تسلیت باید گفت، کنت بک اتعزى ففیم العزاء من بعدک؟ اى سیده النساء من اندوه و غمم را به تو تسلى مى‏دادم بعد از تو به چه کسى خود را تسلیت دهم. با اشک چشم و سوز دل اینگونه مى‏ نالید:


لکل اجتماع من خلیلین فرقة -و کل الذى دون الفراق قلیل
و ان افتقادى فاطمة بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل

میان هر اجتماعى از دو دوست فراق حاصل مى‏شود، و اساساً کم اتفاق مى‏افتد که بین دوستان جدایى نیفتد.
گم کردنم فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا (سلام‏ اللَّه‏ علیهما) بهترین دلیل بر این است که دوست براى انسان نمى‏ ماند.


آرى خلیفه بر حق پیامبر ، علی ابن ابی طالب (ع) پیکر مطهر حضرت زهرا علیهاسلام را غسل داد و کفن کرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر غفارى و سلمان فارسى، بریده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تنى چند از بنى‏ هاشم بر پیکر مطهر آن بانو نماز خواندند .
على علیه‏ السلام سپس آن پیکر نورانى را به خاک سپرد و در کنار قبر آن بانوى پهلو شکسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود: یا ارض استودعتک ودیعتى. هذه بنت رسول‏اللَّه فنودى منهایا على انا ارفق بها منک فارجع ولاتهتم
اى زمین امانتم رابه تو مى‏سپارم این دختر رسول خداست...

نفسى على زفراتها محبوسة -یالیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما -ابکى مخافة ان تطول حیاتى

در هجران فاطمه نفسم در سینه‏ام محبوس است اى کاش جان من با نفسم بیرون مى‏آمد.
اى فاطمه بعد از تو خیرى در زندگانى نیست فقط گریه‏ام براى این است که مى‏ترسم عمرم پس از تو طولانى شود.


صبح آن شبى که حضرت زهرا علیها سلام غریبانه به خاک سپرده شد به نقل سپهر در ناسخ :  ابوبکر و عمر و گروهى از مهاجر و انصار بر در سراى على علیه‏ السلام گرد آمدند تا به قول خودشان در تشییع جنازه حضرت زهرا علیهاسلام شرکت کنند ، مقداد بن اسود به آنها گفت: فاطمه را دیشب به خاک سپرده‏ اند! عمر به ابوبکر گفت: الم اقل لک انهم سیفعلون : به تو نگفتم که اینها چنین خواهند کرد؟ و به دنبالش گفت: لا تترکون یا بنى‏ هاشم حسدکم القدیم لنا ابدا.

اى بنى‏ هاشم این حسادت دیرینه را در مورد ما هیچگاه ترک نمى‏ کنید... واللَّه لقد هممت ان انبشها فاصلى علیها. به خدا سوگند هر آینه او را از قبر بیرون آورده و بر وى نماز خواهیم خواند!

فقال على علیه‏ السلام واللَّه لو رمت ذاک یابن صهاک لا رجعت الیک یمینک لئن سللت سیفى لا اغمدته دون ازهاق نفسک.

پس على علیه‏ السلام فرمود:
اى پسر صهاک ! به خدا قسم اگر چنین قصدى کنى دست راست تو به تو بازنگردد یعنى دستت را قطع خواهم کرد چه اگر شمشیر از نیام برآورم تا خون تو نریزم در غلاف قرار نمى‏ دهم و در بعضى از روایات آمده على علیه‏ السلام او را گرفت و سخت بر زمین کوبید و فرمود: اى پسر کنیزک سیاه خلافت که حق من بود از من گرفتید و من به خاطر این که مردم از دین خدا برنگردند از حق خود گذشتم ... فوالذى نفس على بیده لئن رمت و اصحابک بشى‏ء من ذلک لاسقین الارض من دمائکم. به خدایى که جان على در دست او است اگر تو و اصحابت قصد قبر فاطمه کنید زمین را از خون شما سیراب مى‏ کنم. ابوبکر و دیگران واسطه شدند که چنین کارى نخواهند کرد تا عمر را رها ساخت...


از ابن ‏عباس نقل شده که چون فاطمه علیهاسلام مخفیانه دفن شد، این مسأله آبرو و حیثیت حکومت وقت را زیر سؤال برد و اثر منفى در میان مردم گذاشت، لذا آنان در یک شوراى توطئه‏ آمیز به این نتیجه رسیدند که على علیه‏ السلام باید ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح که هوا تاریک است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد.

بدین منظور خالد بن ولید را نامزد این جنایت هولناک نمودند و قضیه را با وى در میان گذاشته او نیز اعلان آمادگى کرد و قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را گفت، بلافاصله این ترور صورت گیرد.
اسماء بنت عمیس، که در این تاریخ همسر ابوبکر بود، از پشت ‏پرده این توطئه را فهمید و جریان را از طریق کنیزش به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید، او بدون نگرانى در مسجد حاضر شد و ملاحظه کرد خالد با شمشیر و آمادگى کامل در کنار او نشست.

از سوى دیگر ابوبکر عواقب این کار را سنجید و نگران عکس ‏العمل مردم و خطر آتى آن گردید، لذا تشهد نماز را چندین بار تکرار کرد و سلام نگفت: سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت: «یا خالد لاتفعل ما امرتک؛ آنچه را دستور داده ‏ام انجام نده» سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد...
على علیه‏ السلام در این هنگام به خالد حمله کرد و شمشیر او را از دستش گرفت و وى را به زمین کوبیده روى سینه ‏اش نشست و خواست او را بکشد. مردمى که حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهند ولى مقدور نشد...

سرانجام ابن ‏عباس او را به قبر پیامبر سوگند داد. با این قسم على علیه ‏السلام خالد را رها کرد...

منابع : بریده هایی از : ناسخ التواریخ - کشف الغمه