مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند. در فضای کلاس ها. تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان. مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است.
روزهای با تو بودن خوب است؛ خوب تر از همه سال هایی که بی تو آمده اند و رفته اند. کاش هنوز هم کودک بودم، تا می توانستم هر صبح برخیزم و سرشار از همه خوشی های جهان، به سوی تو بدوم! تو شعله ای هستی که کودکان را چنان پروانه ها به خود می خوانی.
بوی مهر که می آید، همه دل ها، کودکانه به شوق دیدن تو می تپند. همه کودکان، مشتاقند از اینکه سال تحصیلی جدید آغاز خواهد شد؛ بی تابِ دیدن دوستان قدیم، بی تابِ کتاب و درس و مدرسه، بی تابِ دیدن معلم.
هم شاگردی سلام، چه قدر دل تنگ تو بودم!
تو، زیباترین فصل کتاب منی؛ زیباترین شعر لحظه هایم، بهترین تفریق دشمنی و قشنگ ترین جمع دوستی.
ازهمان ابتدای تحصیل خدای خوب و مهربان را در کتابهایمان مشاهده کردیم که برایمان مجسم شد که هرچه که بیندیده خدایش آفریده ...
و باز هم «تصمیم کبری»، چشم انتظار عزم و اراده راسخ ماست و «دهقان فداکار» هنوز هم با بدنی عریان، پیشاپیش قطار می دود تا ایثار را به ما بیاموزد.
«سرزمین ما ایران»، هنوز هم لاله زار جان های عاشقی است که در سرمای بهمن ماه، روئیده اند.
دانه های یاقوت، صد دانه، صد دانه کنار هم نشسته اند تا واژه «تک» را از قاموس کتاب هایمان پاک کنند.
هنوز هم «بابا آب می دهد» و مادر «آش و کشک» لذیذمان را می پزد تا در همین ابتدای راه، شین شهامت و تلاش، بر مذاق ما گوارا بیاید.
«امین و اکرم»، هنوز هم ستاره های آسمان امید ما را می شمارند و تلخی صدای تبر بر قامت آن درخت کاجی که حاضر به تحمل کاج همسایه نشد در گوشمان زمزمه می کند.
تا من تو را ببینم و من و تو ما بشویم و در راه هدفی والا و مشترک، دستان هم را بفشاریم.
هم شاگردی، چه قدر دستانت گرم است وبرای ساختن ایرانی سر بلند مرا می خواند.