(طنز با زبان عامیانه ) تلخندی برای یه رویداد ساده در اردکان
این روزا بازار دفتر و دستک راه انداختن تو شهرمون داره رونق می گیره ، چن روز پیش تو یه جمعی یکی دو تایی که سرشون هم به تنشون می ارزید می گفتن مگه ما چیمون از فلانی کمتره ، اون رفته تو خیابون دوبانده کنار یه مسجد نیمه ساز، طبقه بالای یه میوه فروشی دفتر و دستکی واسه خودش راه انداخته ، ماها میریم تو یه خیابون یه بانده پشت یه مسجدی که هنوز قراره بسازن و تو زیر زمین یه شیرینی فروشی دفتر و دستک راه میندازیم ، به اندازه اون آقا هم مراجعه کننده خواهیم داشت ، به اندازه ی ایشون هم پولهای خاص بهمون می رسه ، راه خرج کردنشم که اینقدرها بلدیم ، ( شرکت های چاپ کارتهای صد آفرین واسه سرمایه گذاری هست ... راه کمک به افراد خاص واسه کارای خاص بازه ... میشه با دراومدش یه خونه ساخت این هوا...و هی ...)
یکی تو اون جمع در اومدو گفت آقایون ، این که نمیشه ، شهرمون صاحب داره ، قانون داره ، حساب وکتاب داره ، مردم باید تکلیفشونو بدونن ،... اون یکی بادی به گلو انداخت و چشم غره ای رفت و گفت ، حالا که نوبت ماشد شهرمون صاحب پیدا کرد، حساب کتابدار شد ، فلانی که راست راست اولش تو دو قدمی دفتر اصلی و قانونی شهرمون اومد یه دفتر دستک راه انداخت، شهرمون صاحب نداشتو یه سری برو بچ با اصرار و افشا و اجبار و تهدید و التماس و اینا مجبورش کردن اونجا رو تعطیل کنه و دار و نداری که تو اون دفتر بود و مال خودشم نبودو صاحبشم معلوم بود ولی بهش نداد ، رو دستی دستی وبدون هیچ حساب کتابی ورداشت آورد تو دفتر بالای میوه فروشی ، الانم کلی واسه خودش بروبیایی داره ، راننده داره ! مسئول دفترداره ! سربرگ به اسم دفتر خودش چاپ کرده ! پاک نامه به اسم دفتر خودش چاپ کرده ! پولایی که بهش می دنو رسید می ده به اسم دفتر خودش مهر می زنه محکم!... اونوقت ما دل نداریم ... ما برو بیا نمیخوایم ... ما ... هان...
خلاصه ، این چند نفری که سرشون به تنشون می ارزید پا رو کردن تو یه کفش که اگه فلانی که خیلی هم طرفداری نداره می تونه به این سادگی جلوی جو عمومی و جلوی عرف بایسته و خلاف مسیر جریان حرکت کنه و دفتر دستکشو ادامه بده ، ما هم هستیم... از این به بعد دفترمی زنیم ، شایداین جوری مردم هم راحت تر باشن ، هر لحظه خواستن به دفتر مراجعه کنن ، دفتر در چند قدمیشونه ، تازه جو رقابتی هم درست می شه ، به هر حال اگه این جوری باشه شاید تا چند وقت دیگه بازار تبلیغ دفتر و دستک آقایون در و دیوار شهر رو پرکنه و هر کسی واسه خودش یه سازی بزنه ... شاید این جوری هم جالب باشه ... (( پس مردم اردکان بشتابید ...نه نه ... نشتابید ... شتاب لازم نیست ... دفتر ودستک در چند قدمی شماست... هر کوچه یه دفتر و دستک هر دفت رو دستک تو یه کوچه ... دفتر زیر زمینی برای آنهایی که موهای خشک دارند ... دفتر بالای شیرینی فروشی برای آنهایی که موهای چرب دارند ... دفتر کنار لواشک فروشی برای آنهایی که ( ببخشینا ) مو ندارن ... و ...)
یا نه ،میتونیم آگهی بدن روزنامه و رادیو و تلویزیون ، تازه میتونیم تو سریال مختارنامه هم تبلیغ کنیم ، که چی ، هیچی بابا یه لحظه ذهنم رفت به طرف کوفه و مردمشو سران کوفه ، خندم گرفت ...
یادم میاد یه بار یه مقاله ای نوشتم به عنوان (( مردم اردکان چون کوفیان نیستند ولی سران کوفی صفت خود را تحمل می کنند)) ولی تو هیئت تحریریه به شدت مخالفت شد بادرج کردنش ، اخه اگه درج می شد کلامون پس معرکه بود ، گوشه قبای خیلی ها بااون مقاله جر می خورد ... بگذریم ...