مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : یکشنبه 90/5/23
نظر

اخیرا تنور شایعات در خصوص موضوع تحولاتی در محدوده مرزی اردکان و میبد چنان گرم شده که داغیش در هر محفل و مجلسی که دراردکان و میبد برپاست کاملا حس می شود.

بر آن شدم تا دراین باب از شنیده ها و دیده ها مطالبی فراهم کنم و به سمع دوستان برسانم که از ابتدا پای قلمم درگل تردید ماند ،چراکه در انتخاب تیتر مناسب برای موضوع محدوده مرزی اردکان و میبد ماندم.

و قلمم مرتب جولان می داد و نیشخند بارم می کرد و گاهی قیافه حق به جانب می گرفت که نکند رهایش کنم و این سرمستی از او گرفته شود.

و اما تیتر هایی که برای موضوع محدوده و شایعات اخیرش ، به تاخت و تاز در ذهن مشوشم پرداختند به شرح زیرند که خود می تواند گویای خیلی از ابهامات ذهنیم باشند. که البته تماما فرضی و خیالی است .

"نجابت مردم اردکان کار دستشان داد"

"وقتی قشون نادر شاه به اردوی حریف ناخونک می زند"

"باز هم ختم قائله با مختومه ی مجرم سالاری مهر می شود"

"در دنیایی که آشوب و ایجاد رعب و واهمه شرط اول موفقیت است "

"دراین آب گل آلود مرز اردکان و میبد،کدام ماهی به تور چه کسانی خواهد افتاد"

"بازی برد برد با تیم سه نفره !"

"خواب نیم روز بامداد رحیل ..."

"بهترین زمان برای تخریب نیروهای ارزشی دراردکان"

"توپ را به زمین کسی بیندازیم که تا اکنون بودنش استخوان در گلو بود"

"بچه دست نزن جیزه ... برو بگو بزرگترت بیاد"

"وزارت کشور محمود کبیر پا در کفش اردکان کبیر کرد"( خودم هم ازاین تیتر کلی خندیدم)

" اردکان چون طلاست... اگر به تنوع درآن بپردازی پس از چند بار تغییر ، چیزی از آن باقی نخواهد ماند"

"آنان که به محو اردکان می اندیشند"

"شبهای قدرو نغمه ی همراه با دستان رو به آسمان برخی مسئولین اردکانی : خدایا باران غفلت را بر سر مردمان اردکان بباران"

"جشن و سرور همراه با شرب خوران و کاروان موتوری، به مدت 44 روز در خیابانهای میبد ، اردکانیها هم دعوتید"

"کسی که مثلا و به یکباره 5/7 میلیارد رابا چند تماس تلفنی برای زیر گذر مهیا کرد،چرا نمی تواند (نمیخواهد) برای مشکل محدوده قدمی بردارد"

"مثبت ها مال من ... منفی هامال تو "

"وقتی  داغی بازار شایعه می خواهد منجر به تب انتخابات شود"

"..."

 

در انتهای همه ی این تشویشات ذهنی به یاد لطیفه ی زیبایی افتادم که بیانش خالی از لطف نخواهد بود ، چرا که دقیقا بازگوی اوضاع ما اردکانی ومیبدی هاست...( البته در مثل مناقشه نیست... بی ظرفیتها نخوانند)

زبان لطیفه می گوید در روز گارانی که هنوز خسرو پرویز هم پادشاه ایران نشده بود(یعنی مردم ایران به زمان مسلمان شدنشان خیلی مانده بود) ، در خطه شمالین کشورمان در مرز دریای اختصاصی بین دو منطقه شمالی کشور اختلافی پیش آمد و مجبور شدند که با طناب مرزی روی آب مشخص نمایند... شامگاه ، اهالی یک طرف به جهت زیرکی قصدآن کردند که پاره ای از ملک حریف را به ملک خود بیفزایند و سوار بر قایق خواستند تا آن طناب مرزی را کمی جابجا نمایند ، وقتی به انتهای طناب مرزی نزدیک شدند ، درکمال حیرت مشاهده نمودند که تیمی از حریف  سوار بر قایق ،با سطل ، آب دریای طرف دیگر رابه طرف خود میریزند که به خیال خودشان دریای بیشتری را متصرف شوند...

و تیتر آخر : "خاک ایران زمین که از ذره  ذره اش جسم بی ارزش ما به دستان خدای واحد و احد خلق شده است ، از شمال تا جنوب و از شرق به غربش ، سجده گاه ماست برای بندگی درپیشگاه حضرت معبود"

شما هم تیتر های پیشنهادی خود را در این موضوع در قسمت نظرات درج فرمایید...