مراسم هفت بدون سروصدا ...
دکتر - منشی - ما - مریض !!! کی گفت ؟؟؟
داستانکی شیرین متمایل به تلخ از وبلاگ (عملکرد دیداری -شنیداری پیاده نظام فتنه در اردکان)
رفتیم دکتر. مریض پیشمون نبود که با خودمون ببریم. برای آقای دکتر توضیح دادیم اساسی و شفاف. گفتیم به یکی حرفی زدیم که غش کرده، ده پونزده نفر هم زیر بغلش رو گرفتند که بلند شه، حرفی بزنه، به هوش بیاد، فایده نکرده. دکتر پرید وسط حرفمون که باید خودش رو بیارید تا بشه کاری کرد که هوش بیاد.
گفتیم دکتر جان! صبر کن. هوش بیاد یا نه مهم نیست، بالاخره به هوشش میاریم. شایدم خودش به هوش بیاد. مهم این که حرفمون تازه اولش بوده.
دکتر گفت: خب وقتی به هوش اومد به اون بگید. گفتیم: خوب ممکنه دوباره همون جوری بشه. تازه ممکنه همون آدمها رو ببینه، هیچ کس حرفی نزده دوباره خودش از حال بره. گفت: خب! چند نفر دیگه برن بگن. گفتیم: تضمین میدید که دوباره از هوش نره. گفت: چون طرف رو نمیشناسم تضمین نمیدم. گفتیم: ما میشناسیم دوباره میره. اگه بار دوم سنکوب کرد خون مردم هم میاد گردن ما. ما مثل اون دستمون به پولدارها بند نیست. حساب مشترک هم نداریم که بادآورده باشه که باد دیم بره. گفت: حساب مشترک چیه؟ گفتیم: ولش کن. گفت: خب اصلاً چیزی بهش نگید. گفتیم: نمیشه. چند بار نگفتیم طرف رو توهم برداشته. دوباره هم نگیم ممکنه کار دست خودش و بقیه بده! گفت: چطوری؟ گفتیم: خب زیاد باد میکنه میترکه! گفت: خب یواش یواش بگید. گفتیم: باباجون هنوز الفش رو هم نگفته بودیم که رفت؛ چطوری یواشتر بگیم. گفت: خوب به دوستاش بگید. اونا بهش بگن. گفتیم: بابا جون خودش استاد بقیه بود و میگفت آدم باید ظرفیت داشته باشه! دوستاش دیدند استادشون غش کرده غش کردند. تازه هوش بیان میخوان بپرسند: استاد! چرا غش کردی؟!
دکتر گفت: این مورد از نوادر روزگار است. به نظر میرسد برای آزمایشگاهها و موزهها خوبه. بیارید ببینمش! گفتیم: اگه راه بیفته که خودمون باهاش کار داریم. گفت: کارتون که تموم شد، آدرس خونهاش رو به من بدید. گفتیم: دوستاش دیروز مجلس هفتش گرفتند. گفت: متأسفم. دیگه چه کاری میتونم براتون بکنم؟ گفتیم: باد خالی شده رو میشه جمع کرد و به طرف دوباره تزریق کرد؟ گفت: نه. این مشکل شماست که با بادکنک آتیش بازی میکنید. گفتیم: خب! چکار کنیم؟! منشی اومد گفت: وقتتون تمومه! مریضای بعدی تو نوبت هستند. دکتر گفت: روند بهبود رو به من اطلاع بدید. گفتیم: خدا از زبان شما بشنوه. گفت: ناامید نباشید. گفتیم: دوستاش ناامیدند. ما که میگیم فیلمه. موشمردگیه. تا ما بریم زنده میشه. دکتر گفت (نه به ما، به منشی گفت): ازشون پول ویزیت نگیر. گفتیم (نه به منشی، به دکتر گفتیم): چرا؟ گفت: کلی خندیدیم. شاد شدیم بسه! گفت( نه دکتر، بلکه منشی/ نه به ما بلکه به دکتر): برای جلسه بعدی خارج از نوبت وقت بدم. دکتر گفت: (اول به منشی بعد به ما) سوژه، نادره. مرتب با من در تماس باشید. نیاز به مراجعه حضوری نیست. گفتیم: خیلی ممنون. گفت: وظیفه بود.
××××
در راستای توصیههای دکتر، فعلا تیم مدیریت وبلاگ و نویسندگان رو عوض کردیم و درباره موضوعات عمومیتر و بیخطرتر مینویسیم تا دوستان برگردند. قول میدهیم این دفعه همان الف را هم در سه بخش و یواش یواش بگوییم تا ظرفیت شنیدن داشته باشند. لوگو رو هم برمیداریم تا حساس نشوند. فعلا زیاد خودمون رو آفتابی نمیکنیم که دوستان مجازی نترسند. پرونده رو هم بردیم نشون دکتر بدیم تا بگه کدوم بخشها رو اول بگیم تا زود داغ نکنند. اسم وبلاگ رو هم کمخطرتر کردیم. دکتر منتظر تاریخ مراسم چهلمه. ما دنبال دارو. راستش هفتشون رو بهشون تسلیت میگیم. راستی چرا مجلس ختم اینقدر خلوت بود؟! لابد همه فهمیدند رفتن طرف فیلمه!