مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : یکشنبه 91/1/20
نظر

باز هم یک سالگرد دیگر از شهادت سید شهیدان اهل قلم گذشت...

 آنچه در ادامه مطلب می خوانید بخشی از یک سخنرانی منتشر نشده از سید مرتضی آوینی در جمع گروهی از طلاب است که نکات قابل تاملی پیرامون هنر انقلاب اسلامی از زاویه دید مخاطب شناسی دارد.

در مورد مخاطب هنرمند مسلمان بحثها خیلی است و اگر کلیتی از هر کدام از عناوین گفته شود، وقت زیاد می‌برد. ولی آنچه که برای ما راه‌گشاست، به این مطلب بازمی‌گردد که «هدف از تبلیغات چیست؟» خیلی مشخص است؛ یعنی با توجه هدف تبلیغات می‌شود مخاطب را انتخاب کرد.
و این به مسئله تبلیغات در اسلام باز می‌گردد. آنچه در قرآن درباره تبلیغات می‌شود گفت، این است که وظایف مبلغین با وظایف پیامبران یکسان است. در رابطه با هدف اسلام از تبلیغات می‌شود گفت این است که اسلام دو جور رسالت برای انسانها می‌شود اثبات کرد: یکی رسالت خاص و کلی که در مورد انبیاء و ائمه اطهار(ع) مطرح است و دیگری رسالت عام و جزیی که برای همه انسانها قابل اثبات است. ما به‌طور مشخص به مسئله مخاطب می‌پردازیم؛ ولی بحث این است که همان رسالتی که برای انبیاء و ائمه اطهار(ع) علیهم‌السلام اثبات می‌کنیم، به‌نوعی جزیی‌تر و عمومی‌تر بر همه انسانها واجب است.
مسئله‌ای که ما در مذهبمان به‌عنوان یکی از فروع دین داریم، امر به معروف و نهی از منکر است. یک تبلیغ و نظارت عمومی که برای همه افراد بشر اثبات می‌شود. یک جور نبوت و رسالت عمومی؛ رسالت عام. اگر رسالت ائمه و انبیاء را رسالت خاص بگیریم، این رسالت نسبت به آنها از عمومیت بیشتری برخوردار است و بر همه انسانها واجب است.
اهداف رسالت عام عینا‌ً همان اهدافی است که در رسالت خاص وجود دارد و همه اینها از یک طرف به هدف از خلقت انسان باز‌می‌گردد و از طرف دیگر به شناخت انسان، یعنی موجودیت او و مشخصاتی که به‌عنوان یک وجود انسانی دارد.
 انسان از دید قرآن و معارف اسلام موجودی است که دارای روح مجرد است. غیر از ابعاد حیوانی، بعد روحانی وسیعی دارد که ابعاد حیوانی وجودش در برابر آن بعد روحانی اصلا‌ً قابل تصور نیست و به حساب نمی‌آید. مثل صفر با بی‌نهایت است، که اصلا‌ً وجه مقایسه‌ای موجود نیست بشر با این مشخصه اصلی، نسبت به هدفی که از خلقت او مورد نظر بوده، دارای مشخصات وجودی است. قوای درونی بشر را به‌طور کلی در معارف اسلام و کتابهای اخلاق به چهار قوه تقسیم می‌کنند. قوه شهویه و قوه غضبیه که مربوط به قوای حیوانی وجود اوست. برای بشر قوه عاقله‌ای هم در نظر می‌گیرند که البته دارای مراتبی است. از پایین‌ترین مرتبه آن که قوه واهمه است شروع می‌شود، تا برسد به بالاترین مراتب عقل.
در اینجا باید بدانیم هدفی که تبلیغات دنبال می‌کند، چیست. چون نسبت به آن هدف است که می‌فهمیم چطور باید مخاطب را انتخاب کرد. اگر هدف نباشد، معلوم نمی‌شود. مخاطب کیست. اگر به‌فرض هدف شما این است که طاغوتیها را به راه راست هدایت کنید، تفاوت دارد با اینکه بخواهید برای خانواده شهدا تبلیغات کنید. یا اگر بخواهید برای بچه‌ها به‌عنوان یک گروه سنی ـ تبلیغات کنید، کار خیلی متفاوت است تا اینکه بخواهید برای خانمها به‌عنوان یک جنس تبلیغات کنید. هدف تبلیغات بستگی به این دارد که مخاطب کیست؟
اما اینکه هدف تبلیغات از نظر معارف قرآن و اسلام چیست، مربوط به این می‌شود که هدف تبلیغات، همان هدف انبیاست. هیچ تفاوتی ندارد. یعنی مبلغین همان وظایف انبیا را به عهده دارند. اهداف آنها هم همان اهداف رسالت است. منتهی فرق آن در عمومیت و خصوصیت است. مؤید موجود در این بحث، همین امر به معروف و نهی از منکر است که یک نوع نظارت عمومی در آن وجود دارد. وقتی به معارف اسلام و آیات قرآن در مورد امر‌ به ‌معروف و نهی از منکر مراجعه کنیم، می‌بینیم یک‌جور نظارت و تبلیغ عمومی است که پروردگار بر همه افراد بشر واجب کرده است. دلیلش هم اینکه عقل به‌عنوان حجت باطنی که پروردگار در وجود انسان قرار داده، نمی‌تواند به‌طور خالص کار کند. به این دلیل این رسالت عام بر همه افراد بشر واجب است که یکدیگر را به راه حق بکشانند. یعنی قسمت اول «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» در اینجا اثبات می‌شود و امر به معروف و نهی از منکر هم در همان ارتباطی که بر همه افراد بشر واجب است.
   بنابراین عده‌ای از اقشاری که در جامعه موجودند، به‌طور کل از محدوده مخاطبان شما خارج می‌شوند. یعنی مخاطب شما محدود می‌شود به عده بخصوصی که احتمال تأثیر بر آنها هست.
در آیات قرآن روشهای مختلفی برای تبلیغ وجود دارد. مثلا‌ً این آیه «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم با‌التی هی احسن» روشهای تبلیغ را بیان می‌کند بحث در مورد مخاطب است مخاطب از مهم‌ترین مسایلی است که شیوه کار تبلیغ را انتخاب می‌کند.
قرآن نمونه تبلیغی ماست. اصلاً هدف از ارسال رسل، کتاب قرآن و سایر کتب الهی، هدایت بشر است. با توجه به احادیثی که در مورد عقل موجود است ثابت می‌شود عقل حجت باطنی است و می‌گوید «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» علاوه بر این احادیث دیگری هم هست که اثبات می‌کند عقل بدون واسطه متعبد و مطیع ذات مقدس پروردگار است.
چنین موجود متعالی که می‌گویند اولین مخلوق پروردگار هم هست، عقل است که اگر می‌توانست به‌طور خالص کار کند به‌عنوان حجت باطنی برای بشر کفایت می‌کرد؛ اینجاست که حکمت ارسال رسل و انزال کتب مشخص می‌شود. با توجه به این معنا، بحث مخاطب از اساسی‌ترین مباحثی است که روش کار را مشخص می‌کند. چطور؟ مثلاً اگر به زندگی عادی مراجعه می‌کنیم، می‌بینید وقتی می‌خواهید موضوعی را به بچه بگویید، با وقتی که به همان موضوع به بزرگ‌تری می‌گویید، کاملاً متفاوت است. وقتی کسی با بچه صحبت می‌کند، زبانش را برمی‌گرداند و سعی می‌کند ترکیب جملات، حتی لحن خود را طوری انتخاب کند که بچه بفهمد.
 یک ملاحظه اصلی در اینجا موجود است آن هم باز می‌گردد به اینکه قرآن «نمونه تبلیغی ماست.» شهید مطهری در کتاب آشنایی با قرآن می‌گویند مخاطب قرآن در وجود بشر دو کانون اساسی است. یکی عقل و دیگری دل. با توجه به این دو کانون اساسی که در وجود بشر هست، مخاطب انتخاب شده است. می‌بینید مخاطب بخشی از آیات قرآن، انگار عقل بشر است. چون استدلال می‌کند، برهان می‌آورد. سعی می‌‌کند بشر را از طریق عقلانی به همان طریقی که موجود و لازم است، هدایت کند. مثلاً در مورد داستان حضرت ابراهیم (علی‌نبینا و آله و علیه‌السلام) می‌بینید در احتجاجی که با ستاره‌پرستها، ماه پرستها و خورشید‌پرستها می‌کنند، چطور عمل می‌کند. این دقیقا‌ً یک روش عقلانی است. روشی که عقل بشر مخاطب آن است. حضرت ابراهیم می‌گوید: «انی لا احب الافلین» من افول‌کنندگان را دوست ندارم. همیشه در آخر این را می‌گوید. این ما را می‌ر‌ساند به اینکه شما باید برای پرستش دنبال چیزی بگردید که افول نکند. این یک نوع اثبات است که از طریق نفی صفاتی انجام می‌شود. می‌گوید همین‌که موجوداتی که شما می‌پرستید، افول می‌کنند، مشخص می‌کند که خدا نیستند و نمی‌شود آنها را پرستید. شما باید دنبال موجودی باشید که افول نکند و جاویدان باشد. و این یکی از مثالهایی است که می‌تواند روش استدلالی قرآن را نشان دهد.
مخاطب دسته‌بندی می‌شود و با توجه به این دسته‌بندیهای مختلف، روشهای تبلیغ و قالب بیانی آن به‌طبع عوض می‌شود. درباره ملاحظات اصلی در مورد مخاطب فقط یک موضوع باقی می‌ماند! مسئله فطرت. فطرت از مسایل اساسی است که به‌‌عنوان یکی از عناوین مورد بحث درباره مخاطب باید دنبالش رفت و تحقیق کرد. چون روش تبلیغی قرآن مبتنی بر فطرت بشر است ما هم به‌عنوان مبلغین و هنرمندان مسلمان کارمان دقیقاً مبتنی بر فطرت بشر باشد.
اینکه فطرت به معنای سرشت و خلقت است فطرت یعنی خلقت و سرشتی که پروردگار به انسان بخشیده. یعنی مجموعه مشخصاتی که بشر از نظر خلقت و سرشت الهی و از نظر فطرت اولیه‌اش داراست. ما به این مجموعه مشخصات، فطریات می‌گوییم. این فطریات البته در حوزه‌های مختلفی هستند. مثلاً گرایش انسان نسبت به حق، حق دوستی، حق‌پرستی فطری است. گرایش انسان به زیبایی فطری است. ـ‌ مسئله توحید در انسان فطری است، معاد فطری است. کاری نداریم که فطریات بشر چیست و در چه حوزه‌هایی است. ولی به هر ترتیب فطرت یکی از اساسی‌ترین مسایل است برای اینکه اگر شما بخواهید پیامی را مخالف با فطرت بشر به او بقبولانید، قبول نمی‌کند.
اگر چیزی با فطرت او مخالف باشد، به هیچ‌وجه نمی‌پذیرد. ممکن است برای دوره کوتاهی بشود به او تحمیل کرد. همان‌طور که تجربه‌های آن را در دنیا دیده‌ایم. مثلا بعد از انقلاب اکتبر شوروی فکر کرد که می‌تواند مذهب را از مردم بگیرد. در اوایل این کار هم تجربیاتشان تا حدودی موفقیت‌آمیز بود و فریب می‌خوردند. فکر می‌کردند می‌‌توانند این کار را کنند. الآن دیده‌اند که نمی‌شود. یعنی گرایش مردم نسبت به مذهب، گرایش فطری است و جلوی فطرت را هم نمی‌شود گرفت. چند سالی می‌توان جلوی فطرت را با تبلیغات و تمهیدات مختلف پوشاند و آن را طوری منحرف کرد. ولی بعد از مدتی بالاخره سر باز می‌کند و خود را نشان می‌دهد. به این خاطر الآن تا حدود زیادی جلوی آن را باز گذاشته‌اند. البته مثل اسلام زمان شاه است. یعنی سعی کردند از طرق مختلف از نظر اعتقادی بر آن تأثیر بگذارند. ولی ناچار شدند شعارهای اولیه‌ای را که می‌دادند، زیر پا بگذارند. تبلیغات اولیه‌ای که بر ضد مذهب و توحید و خداپرستی در روسیه داده می‌شد، عجیب و غریب بود. می‌گویند وقتی یوری گاگارین اولین سفرش را حول زمین انجام داد و برگشت. به‌صورت یک دستور حزبی به او گفته بودند که چه بگوید، او هم گفت در آنجا هر چه گشتم خدا را ندیدم. معاذالله. از این نوع تبلیغات زیاد داشتند.
اگر بخواهیم چیزی را برخلاف فطرت انسان به او تحمیل کنیم، مدتی ممکن است ظاهراً قبول کند، ولی بعد از مدتی جاذبه‌های فطری او فشار می‌آورد و سعی می‌کند موانعی را که در مقابل فطرتش موجود است، از سر راه بردارد. یکی از دلایل اصلی انقلابها در دنیا همین است که چون رژیمها یا نظامهای سیاسی برخلاف فطرت بشر هستند، مردم سعی می‌کنند در جهت فطریاتشان موانع را از سر راه بردارند.
 در مورد مسئله تبلیغات هم به همین صورت است. اگر برخلاف بشر عمل شود و فطریات او در نظر گرفته نشود، خود به خود باعث می‌شود تبلیغ و پیام شما را به هیچ‌وجه نپذیرد. ممکن است برای مدت کوتاهی بپذیرد، ولی کم‌کم آگاه می‌شود. این هم یک ملاحظه اساسی است که در مورد مخاطب وجود دارد. چون مخاطب ما به طبع انسان است. از آن نظر که انسان است، نه از آن نظر که جزو اقشار مختلف انسانی است.
با آن مصیبتها اصلاً از بعد عاشورا، اسلام به پیروزی رسید، شکی نیست اصلاً از آن به بعد، تمام حرکتها و تغییراتی که در جامعه مسلمین اتفاق افتاده، تحت تأثیر عاشورا بوده است. همه هم به این خاطر است که کانونی را در وجود بشر متأثر می‌کند که درست مرکز وجود اوست. آینه‌ای که همه عواطف و احساسات او در آن جمع است. همان وجهی است که بشر با خالق خود و آخرت خود روبه‌رو می‌شود. با دل که مرکز عواطف اوست، سر و کار دارد. اصلا‌ً رمز پیروزی اسلام بعد از عاشورا و اینکه عاشورا روی همه چیز تأثیر گذاشته، همین است. به این خاطر که بشر را از طریق تحریک عواطف او بهتر می‌شود تبلیغ و هدایت کرد، تا از طریق عقل او.
گرایشهای دیگر وجود، عقل او را می‌پوشانند، ولی عواطف او را، نه با عواطف بشر ارتباط نزدیک‌تری با فطریات او دارند ملاحظه اصلی که به‌طور کلی موجود است، فطرت است که تبلیغات باید بر آن مبتنی باشد. اگر این اتفاق فطری موجود نباشد؛ به طبع پذیرفته نمی‌شود. این ملاحظات اساسی هستند. اما آنجا که به دسته‌بندیهای خاصی که برای مخاطب هست می‌رسیم، باید ببینیم مخاطب ما کیست؟ ما به‌عنوان کسانی که کار تبلیغاتی می‌کنیم و فیلم می‌سازیم و... باید ببینیم مخاطب ما کیست؟ ما چه کسی را انتخاب می‌کنیم؟ ـ مخاطب ما یا عقل است یا دل. یعنی یا از روش استدلالی استفاده می‌کنیم، یا از روشی عاطفی یا هر دو با هم و معمولا‌ً هر دو با هم است و مخاطب، هم عقل بشر است و هم دل او. منتهی یکی از اینها بر دیگری غلبه دارد. ممکن است بخواهیم از طرق تحریک عواطف مردم وارد شویم. در اینجا شناخت بشر و قوای وجودی او برای کسی که مثلاً می‌خواهد فیلم بسازد مهم است.
کسی که می‌خواهد بر کانونهای وجودی بشر تأثیر بگذارد، باید این کانونهای وجودی را بشناسد اول باید بشناسد که عواطفی که در وجود بشر هست، چیست و طرقی که می‌شود بر این عواطف تأثیر گذاشت کدام‌اند فطریات او چیست و چطور باید با آنها انطباق پیدا کرد؟ و چطور باید از مخالفت با آنها پرهیز کرد؟
در مورد مخاطب باید دسته‌بندیهای خاصی را رعایت کرد. حد اصلی ذاتی در مورد مخاطب، احتمال تأثیر بر اوست. کسانی که در مورد آنها احتمال تأثیر نمی‌دهیم، به‌طور کلی از محدوده مخاطبین ما خارج‌اند.
بنابراین در اینجا قشر عظیمی را کنار می‌گذاریم. اما تبلیغ در مورد بقیه بر ما واجب است. بقیه که احتمال تأثیر درباره آنها هست، جزو مخاطبین ما قرار می‌گیرند. البته این یک تقسیم کلی است و تقسیمهای فرعی و جزیی هم دارد.
 در اینجا وظیفه دولت هم مشخص می‌شود. این وظیفه تلویزیون است. تلویزیون الآن اشتباه می‌کند. اولاً که مخاطب خود را «همه» قرار داده، چه کسانی که احتمال تأثیر درباره آنها هست و چه کسانی که احتمال تأثیر درباره آنها نیست. ثانیا‌ً ملاحظات اصلی را در مورد بشر در نظر نگرفته و به چیزهای دیگری کار دارد، مثل ایجاد تفریح. درحالی‌که چنین چیزی در وظیفه تبلیغات نداریم. تفریح صرفاً به‌عنوان قالب مطرح است و نمی‌تواند حایز محتوا هم باشد. بنابراین مثل آباد، طبل توخالی و... همه اینها مردود است. برای اینکه تفریح، محتوای این برنامه‌هاست. مثلاً اصلاً اجازه ندارید تفریح را به‌عنوان محتوا برای مخاطب انتخاب کنید. یعنی اگر اصل را بر تفریح بگذارید، از همان اول کارتان مطرود و مردود است. تفریح صرفا‌ً می‌تواند به‌عنوان قالب مطرح شود، فقط قالب بیانی، در حدی که به مفهوم لطمه‌ای نزند. یعنی شما نمی‌توانید درباره مرگ صحبت کنید و قالب خنده‌دار و طنز برای آن در نظر بگیرید. 
برخلاف دانشگاهها که روششان روش عرضی است. در دانشگاهها مقولات را به‌طور عرضی تقسیم می‌کنند. شیمی، فیزیک، هندسه و معارف اسلامی. یعنی چه؟ آیا مگر دکترای فیزیک داشتن برای یک آدم اعتباری می‌آورد و ارزش اخلاقی می‌سازد؟ همین که آدم دکتر فیزیک شد، کفایت می‌کند؟ پروردگار در صحرای محشر در مواقف حساب می‌گوید ایشان دکتر فیزیک است، بگذارید برود بهشت؟ این طور که نیست. دکتر فیزیک هم برای اینکه آدم شود، باید معارف اسلام را بخواند و به دنبال علم و تزکیه برود.
دکترا گرفتن مثلاً در فیزیک که فی‌نفسه برای آدم ارزش و اعتباری نمی‌آورد. اعتبار آن بر اساس دیگری است. دکترای فیزیک یک ارزش مقدماتی و فرعی دارد، نه ارزش اصلی، اینها را باید از هم جدا کرد، چون اگر این کار را نکنیم، اشتباه خواهیم کرد. آن‌‌وقت فکر می‌کنیم اسلام برای علوم تجربی همان‌قدر ارزش قایل است که برای علوم الهی. بعد که این دو تا را با هم اشتباه کردیم، سیستم دانشگاهمان این‌طوری می‌شود که مثلاً شیمی، فیزیک... یک معارف اسلامی هم کنار آنها می‌گذاریم. خود من دو نمونه در نزدیکان سراغ دارم که نمره‌های خیلی بالایی در معارف اسلامی گرفته‌اند، حتی بیست. نماز هم نمی‌خوانند. چنین دانشجویی به چه درد می‌خورد؟ تاریخ اسلام را از بنده بهتر بلد است. مواردی را می‌گوید که خودم از او می‌پرسم. درحالی‌که در حوزه برعکس است. وقتی دانشکده الهیات را با حوزه مقایسه می‌کنید، متوجه می‌شوید که روش اسلام چگونه است. آیا روش تقسیم‌بندی مقولات در اسلام عرضی است یا طولی؟ آنجا مشخص می‌شود. الهیات، تقسیم‌بندی عرضی است. همان درسهایی را هم می‌خوانند که در حوزه خوانده می‌شود. در حوزه، تقسیم‌بندی طولی است و همان درسهایی را می‌خوانند که در دانشکده‌های الهیات خوانده می‌شود. منتهی دانشجوی سال پنجم الهیات به اندازه سال اولی حوزه هم نمی‌داند. عربی بلد نیست. سال پنجم است، ولی نمی‌تواند یک کتاب عربی بخواند. درحالی‌که در حوزه اگر کسی نتواند عربی بخواند، اصلاً بالا نمی‌رود. جامع‌المقدمات را می‌خوانند. اول مبنا را درست می‌کنند، بعد رشد می‌کنند و بالا می‌روند. روش طولی است. یعنی خواندن و گرفتن واحدهای دیگر و آموختن محدوده‌های دیگر علوم، همه موکول به خواندن عربی و اصلاً موکول به مسلمان بودن و تزکیه است. یعنی قبل از هر چیز تزکیه و تربیت مطرح است، حتی قبل از تعلم. ولی در دانشگاه بر عکس است و هیچ ارزشی برای تزکیه و تربیت و مسلمان بودن دانشجو قابل نیستند.
معارف اسلامی، ارزشی در حد فیزیک، شیمی، هندسه و این جور چیزها دارد، به خاطر این است که در دانشگاه کسی هدایت نمی‌شود. غیر از اینکه مقداری از احتیاجات مقدماتی جامعه مسلمان را برطرف کند، از نظر احتیاجاتی که به تخصصها یا به پزشکها موجود است، دانشگاه غیر از اینکه چنین احتیاجاتی را برآورده کند، کسی را هدایت نمی‌کند. شما به کسانی که از دانشگاه بیرون می‌آیند، نگاه کنید. ـ خود حضرت امام هم فرموده‌اند ـ از اول تاریخ تأسیس دانشگاهها در دنیا تا به حال، نگاه کنید و ببینید دانشگاهها چند نفر مسلمان بیرون داده‌اند. دانشگاه اصلاً مسلمان بیرون نمی‌دهد و روشش هم این نیست. هدفش هم این نیست، دانشگاه، می‌خواهد چیز دیگری بیرون بدهد؛ متخصص و کاری ندارد که او مسلمان هست یا نه، علت آن این است که ارزشها را هم‌عرض هم می‌دانند. یعنی معارف اسلامی ارزشی هم عرض فیزیک دارد. درحالی‌که در حوزه این طور نیست. در حوزه اگر کسی مسلمان نباشد، اصلاً راهش نمی‌دهند. اگر کسی تزکیه نکند، در حوزه اصلاً با او نمی‌رود و نمی‌تواند مراتب را طی کند. خیلی کم‌اند که مثل شریعت‌مدار. مراتب را طی می‌کند، ولی هنوز تزکیه نشده است. درباره او هم حرفهایی هست. من نمی‌دانم از نظر علمی تا چه حد بوده، اطلاعم در این زمینه زیاد نیست. ولی باورم نمی‌شود شریعت‌مدار از نظر علمی مراتب بالایی داشته باشد. شیخ علی تهرانی که «اخلاق اسلامی» را می‌نویسد، چطور سر از دم و دستگاه صدام درمی‌آورد؟ چطور می‌شود؟ مسلم است که او اخلاق اسلامی را نفهمیده است، شکی نیست. نمی‌شود که علمش را داشته باشد و این علم آدم را به عمل نکشاند. این رابطه علم و عمل ملازم همدیگرند. وقتی می‌بینید بعد از مرگتان با حضرت پروردگار روبه‌رو می‌شوند و به خاطر اعمال دنیا زندگی جاودانی در آنجا به شما ارایه می‌شود، آدم می‌ترسد. سعی می‌کند اعمال صالح انجام دهد. معلوم می‌شود علم هم در او نیست که این بنده نافرمان خدا سر از دم و دستگاه صدام درآمده یعنی از اول، علمش هم ایراد داشته است.
این مقدمه را به این خاطر گفتم که ببینیم تقسیم‌بندی درباره مخاطب در اسلام چطور است؟ آیا نظام طولی است یا نظام عرضی؟ آیا ما می‌توانیم مخاطبین خود را بر اساس مقولات تقسیم کنیم؟ چون این تقسیم‌بندی باعث می‌شود اولا‌ً؛ کم‌کم برنامه‌ها به سمتی می‌رود که مستقل از زمان باشد. با زمان ارتباطی نداشته باشد و ملاحظات اساسی در مورد مخاطب در نظر گرفته نشود. پس باید دید نظامی که بر اساس آن مخاطبین خود را انتخاب می‌کنیم، چطور نظامی است

منبع:ماهنامه فرهنگی تحلیلی راه