گلایه نامه جمعی از سوگواران غربت مادر سادات، دارالعباده و دارالعلم یزد،
در مورد پخش برنامه های طنز از صدا و سیماآه تحفه ی دلِ زخم خورده است و اندوه هم دم آن. دیده هایش مجرای جویبارهایی است که از فراق سرچشمه می گیرد. رُخش از لطمه ها کبود است و گیسوانش روی ماه را سپید می کند. دردها رمق از کلامش گرفته و نایِ نوا را از او ستانده است.
اما با همه ی ناتوانی، صدا بر می آورد که چراغ کم سو کنید و بساط عیش و نوش برچینید؛ آخر من زخم خورده ام. اگر همدردم نمی شوید بگذارید تا اشک، مرحمِ سوزِ دلم شود. تنها همین امشب را مراعاتم کنید تا با یاد یار سفر کرده ام آرام گیرم.
برای عیش و نوش فرصت زیاد است. بگذار تا شرح ناله با تو بگویم تا بلکه قدری با من هم ناله شوی. آن که در فراقش به عزا نشسته ام، همانی است که در و دیوار، او را بین خود حس کرده اند. آنی که خویشتنداری کرد و دردِ بازو با کسی نگفت. آن بانویی که به ناحق حقش را غصب کرده و جواب فریادش را با سیلی داده اند.
من عزادار آن سروری هستم که از نسلش نورهای عالم تاب طلوع کردند. من در سوگ آن مادری نشسته ام که در جوانی دست به کمر راه می رفت. وصیتش این بود تا در شب غسل و کفنش کنند، تا دشمنان از قبرش باخبر نشوند. مگر نه اینکه این سخن از جانب خاندان عترت صادر شده است که «شیعیان ما از زیادی گل ما آفریده شده اند و به آب ولایت ما اجین. و در غم ما غمناک و در شادی ما شادند.»
پس این چه خنده بازاری است که برپا کرده اید. این مسیری که به تماشا نشسته اید مسیر انحرافی است که مقصدش نارضایتی خاندان پاک پیامبر ـ علیم السلام ـ است.
فتیله ها را قدری پایین آورید تا فضا رنگ عزا گیرد. چه سریع پارچه ها را پایین آورده اید؟ دست نگه دارید، هنوز بزم عزا برپاست. شایسته نیست که در این شب ها طنزپرداز باشید. زمان برای خنده و شادی زیاد است. صدا و سیمای طنز مرا از یاد محبوبم غافل می کند. گوش من نمی خواهد صدایی غیر از صدای یار را بشنود و سیمایی غیر از سیمای محبوب را نظاره گر باشد.
حال که حرف دلم را شنیدی، خاموش کن این آوای باطل را و بر چهره ی شهر پارچه ای از رنگ غربت مادرانه بینداز و با من همنوا شو...
أین الفاطمیون....؟
بی صدا فریاد کن...!!!
جنبش قرارگاهی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان یزد