مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : پنج شنبه 92/2/5
نظر

قرآن، کتاب آسمانی و راهگشای حیرت بشری به سوی افقهای پرتلألو سعادت و فلاح، هدایت کننده پرهیزکاران و بشارت بخش امیدواران در تمامی مراحل حیات است. او زنی از جمع بانوان پاکدامن حریم ایمان و عفاف سرزمین معطر ماست که افتخار همسری شهیدی را چونان مدالی غرور انگیز بر سینه دارد. تلاش بی وقفه وی در کسب دانش و صعود تا بالاترین مدارج علمی، نشان از خستگی ناپذیری و پویایی بانویی نمونه دارد.

 

در چه خانواده ای به دنیا آمدید و زمینه های رشد شما در کودکی و نوجوانی چه بود؟

من در سال 1340 در تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. از کلاس چهارم دبستان در جلسات مذهبی شرکت می کردم و کمی عربی و قرآن را آموختم.

با توجه به این که در سالهای انقلاب نوجوان بوده اید، از آن دوره برایمان بگویید.

در این دوران بود که نخستین بار با خواندن زندگینامه زندانیان سیاسی با مفهوم ایثار و شهادت آشنا شدم. بعد هم که مبارزات اوج گرفتند و به خصوص در روز هفده شهریور، چون منزل ما در نزدیکی میدان شهدا(ژاله آن زمان) قرار داشت، شاهد تظاهرات خونبار آن روز بودم.

خودتان هم در این تظاهرات شرکت داشتید؟

خیر، ولی هلیکوپترهایی را که آمدند و مردم را به رگبار بستند، دیدم. نوجوان بودم و اجازه نداشتم تنها بروم،ولی به چشم خود وحشیگری رژیم و زخمی ها را دیدم.

از روزهای قبل از انقلاب خاطره ای دارید؟

من در مدرسه در میدان خراسان تحصیل می کردم. یادم هست شایع شده بود که اشرف پهلوی می خواهد همه دختر مدرسه ای ها را وادار کند که حجابشان را بردارند. آن روزها دانش آموزان هم تظاهرات می کردند و سر کلاسها نمی رفتند. این مدیر برای این که دل ما را به دست آورد می گفت که او در مقابل این دستور ایستاده و اجازه نمی دهد ما را که با حجاب به مدرسه می رفتیم تحت فشار قرار دهند.

مثلا می خواست با شما صمیمی شود؟

یک چنین چیزی و یادم هست که مادرم آمده بودند دنبالم که به جائی برویم. تظاهرات کرده بودیم و گاز اشک آور زده بودند و بچه ها هر کدام به طرفی می دویدند و من و مادرم هم مجبور شدیم از کوچه پس کوچه ها برویم.

از روزهای قبل از پیروزی انقلاب بگویید.

در آن روزها از طریق مسجد محل که برای تظاهرات برنامه ریزی می کرد، همراه خانواده شرکت می کردم و تقریبا در تمام تظاهرات شرکت داشتم. مادرم ثواب می دانستند که از مسجد محلمان که میدان خراسان بود تا میدان انقلاب یا دانشگاه تهران را پیاده بروند و دلشان نمی آمد مسیری را ماشین سوار شوند. با وجود این که مامان پا درد هم داشتند و این پیاده رویها باعث شد که ایشان آرتروز هم بگیرند، ولی با این همه اصرار داشتند که همه مسیر را پیاده بروند.

آیا در راهپیمایی های بزرگ تاسوعا، عاشورا یا عید فطر شرکت داشتید؟

در نماز عید فطر که شهید مفتح برگزار کردند، خیر، چون فاصله قیطریه تا خانه ما خیلی زود بود، ولی در تظاهرات عظیمی که به دعوت آیت الله طالقانی برگزار شد ؛ شرکت داشتیم. همین طور هم در نماز جمعه ها، خیلی به ندرت پیش می آمد که شرکت نکنیم و به شدت مقید بودیم. یادم هست که راهپیمایی و نماز جمعه در ذهن ما مثل نمازهای واجب بود.

پس از انقلاب چه کردید؟

در سال 59 دیپلم گرفتم و بعد به عنوان معلم پیمانی در آموزش و پرورش استخدام شدم و به مدت دو سال به تدریس قرآن و دروس دینی پرداختم و مربی تربیتی هم بودم. در سال 61،60 امور تربیتی یک نهاد نوپا بود و گروهکها و گروههای انحرافی هم نهایت تلاش خود را می کردند که جو را به نفع خود تغییر دهند. برخی از معلمها هنوز در حال و هوای سالهای قبل از انقلاب به سر می بردند و مشکل ساز بودند. در سال 62 برای اولین بار پس از انقلاب فرهنگی، کنکور برگزار شد و من در رشته الهیات شرکت کردم.

چه موقع و چگونه ازدواج کردید؟

در حین تحصیل در مسجد محلمان هم فعالیت می کردم و یکی از دوستانم که دامادشان روحانی بود، همسرم را به من معرفی کردند. یکی از شرایط من برای انتخاب همسر این بود که حتما اهل جبهه باشد و اگر کسی سابقه رفتن به جبهه را نداشت، به خواستگاریش جواب رد می دادم. خیلی به این موضوع اهمیت می دادم. همسر من دائما در عملیاتها شرکت می کردند و در عملیات فتح المبین هم جانباز شده، یکی از کلیه ها و بخشی از روده هایشان را جراحی کرده و برداشته بودند.

آیا ایشان هم تحصیل می کردند؟

بله، هم روحانی بودند و هم تحصیل می کردند و موقعی که قرار گذاشته شد که با هم صحبت کنیم، وضعیت جسمی خود را کاملا برایم شرح دادند که من با دید باز تصمیم بگیریم.

از مراسم عقد و ازدواج خود بگویید.

مراسم بسیار ساده ای بود و فقط خانواده هایمان شرکت داشتند. فردای آن روز هم ایشان رفتند و در عملیات خیبر شرکت کردند و از ناحیه پا مجروح شدند. وقتی بیمارستان رفتم، ایشان را نمی شناختم.

چرا؟

چون در مراسم عقد فرصت نشده بود که با دقت نگاهشان کنم.

جالب است، در بیمارستان از دیگران پرسیدید شوهرتان کیست؟

(می خندد) خیر، اسامی بالای سر تختها را با دقت می خواندم که یک وقت اشتباه نکنم. کمی هم گشتم و پیدا نکردم و بالاخره مجبور شدم سئوال کنم.

بالاخره در چه سالی مراسم عروسی برگزار شد ؟

در سال 64 جهیزیه را تهیه کرده بودیم و آماده انجام مراسم عروسی بودیم که باز ایشان تصمیم گرفتند به جبهه بروند، روزی که می خواستند بروند، گفتند، «دیشب خواب اباعبدالله الحسین(ع) را دیدم که رزمنده ها دارند پشت سرشان می روند و من گوشه ای ایستاده ام و ایشان می فرمایند چرا نمی آیی؟ من نمی خوام تماشاگر باشم و باید بروم.»

چه زندگی جالبی!

ایشان بالاخره برگشتند و مراسم عروسی را گرفتیم و دو ماه از زندگیمان نگذشته بود که باز ایشان گفت می خواهد به جبهه برود که خانواده ها کمی اعتراض کردند که دست کم چند ماهی بیشتر نزد من بماند. البته بارآخری که ایشان به جبهه رفتند، به دلم افتاده بود که شهید خواهند شد و این را به خودشان هم گفتم. اول شکسته نفسی کردند و گفتند، «بادمجان بد آفت ندارد، ولی اگر خدا عنایتی کرد و مرا پذیرفت و شهید شدم، اولین کسی را که شفاعت کنم و به بهشت ببرم، تو هستی. » و خلاصه این جور وعده ای هم به ما دادند.

چگونه از خبر شهادت ایشان باخبر شدید؟

چند روز بعد از رفتن ایشان، همراه پدر و مادرم به مشهد رفتم روزی که رفتم زیارت، دیدیم از طریق بلندگو صدایمان می کنند. ما فکر کردیم ایشان برگشته اند و مشهد و پدرم رفتند که به ایشان گفته بودند که همسرم شهیده شده است.

در چه عملیاتی و چگونه شهید شده بودند؟

در جزیره مجنون. ایشان به عنوان سخنران و روحانی رفتند و البته خودشان هم در عملیاتها شرکت می کردند.

فرزندتان بعد از شهادت همسرتان به دنیا آمد؟

وقتی ایشان شهید شدند ؛ من خبر نداشتم که باردار هستم و طبیعتا خود ایشان هم خبر نداشتند. بعد که شهید شدند، متوجه شدم. همسرم چهارم تیر 64 به شهادت رسیدند و پسرم در 21 بهمن 64 به دنیا آمد.

تصویری که از پدر در ذهن پسرتان ساخته شده، آیا فقط حاصل اطلاعاتی است که شما یا دیگران به او می دهید یا خودش هم به صورت شهودی، آگاهی هایی از جانب پدرش دارد ؟

در خانواده، همیشه عکسهای پدرش را نشانش می دادیم و خاطراتی را که از او داشتیم تعریف می کردیم و من حس می کنم اطلاعات پسرم بیشتر از این طریق است. البته دیدن فرد در کنار او زندگی کردن، حتما اثر بیشتری دارد.

من با اجازه شما در این نکته با شما موافق نیستم و گواه من هم شناخت و درک اویس قرنی از حضرت رسول (ص) بود بی آنکه حتی یک بار هم ایشان را دیده باشد. رابطه روحی بین افراد و رابطه اصیل و عمیق، ربط چندانی به حضور فیزیکی ندارد.

تا حدی موافقم. شما از جنبه شهودی گفتید. گاهی احساس می کنم روح ایشان در کنارمان حضور دارد، چون پسرم دقیقا مثل پدرش رفتار می کند و حرف می زند. حتی طرز نشستن پسرم مثل پدرش است.

آیا چهره و لحن و رفتار پسرتان مثل پدرش است ؟

دقیقا! همه کسانی که شهید ما را دیده اند، وقتی پسرش را می بینند یکه می خورند. جالب اینجاست که همسر من اصلا دوست نداشت پول خرد در جیبش بریزد و پول صدا بدهد. پسرم حتی در این خصلت هم مثل پدرش رفتار می کند.

پس از شهادت همسرتان ادامه تحصیل دادید؟

موقعی که ازدواج کردیم، من ترم اول بودم و شوهرم گفتند چون قم هستیم بیا آنجا ادامه بده. روزی که رفتم دانشکده که انصراف بدهم، از آنجا که خداوند همیشه در زندگی، انسان را هدایت می کند، تصمیم گرفتم انصراف موقت بدهم و بعد اگر لازم شد برگردم و آن را تبدیل به انصراف دائمی کنم. من واقعا قصد داشتم قم درس بخوانم، چون هم همسرم قم تحصیل می کردند، هم محل اقامتمان آنجا بود. نمی دانم چه شد که انصراف دائم ندادم. بعد از شهادت همسرم، نمی توانستم در قم بمانم و باردار هم بودم و حالم اصلا خوب نبود، به همین دلیل به تهران برگشتم. در هر حال چهار پنج ماهی بستری بودم. انگار بدنم خشک شده بود.در این مدت مادرم خیلی زحمت کشیدند. بعد از به دنیا آمدن فرزندم، دیگر حوصله ادامه تحصیل نداشتم تا یک روز تلویزیون اعلام کرد کسانی که بعد از انقلاب به هر دلیلی انصراف داده اند. بیایند و به دانشگاه تهران مراجعه کنند. وقتی رفتم دانشگاه، پنج ترم از دیگران عقب بودم و همه دوستانم ترمهای شش و هفت بودند. به شدت احساس می کردم عقب افتاده ام و روحیه ام خوب نبود، ولی خداوند به قدری راه را بر من سهل و آسان کرد که در دوره های فوق لیسانس و دکترا از همه آنها جلو افتادم.

آیا روحیه تان به تدریج تقویت شد ؟

بله وقتی دیدم از دیگران عقب هستم، سعی کردم هر ترم حداکثر واحد را بگیرم.

فرزندتان چه می کرد؟

او به غذا افتاده بود و روزها نزد مادرم می ماند. من دو روز از صبح تا عصر درس می گرفتم و بقیه ایام را نزد او بودم و در عین حال به شدت درس می خواندم که نمراتم بالا باشند. موقعی که درس می خواندم، کنارم می نشست و کتابهایم را خط خط می کرد که هنوز هم آنها را دارم. از همان زمان کاغذ و قلم در اختیارش بود که نقاشی کند و به نقاشی علاقمند شد و نهایتا هم رشته معماری را انتخاب کرد.

آیا پسرتان هم مثل شما با نشاط است ؟

(می خندد) بله، ولی به اندازه من شلوغ نیست. آرام تر است. به پدرش رفته.

شما چطور نشاط خود را حفظ کردید؟

لطف خدا بود. زندگی من همیشه با مشکل همراه بوده و فکر می کنم از الطاف الهی بوده که من و پسرم تا این جا با موفقیت پیش آمده ایم.

از چه سالی تدریس کردید؟

بعد از گرفتن فوق لیسانس در دانشگاه شهید بهشتی به عنوان استاد مدعو مشغول تدریس شدم. بعد هم در دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه آزاد تدریس می کردم. در سال 73 در کنکور ورودی دکترا شرکت و تحصیلم را در سال 75شروع کردم و در سال 81 فارغ التحصیل شدم و پایان نامه ام با عنوان بررسی روایات تفصیلی امام صادق(ع) در یازدهمین نمایشگاه بین المللی تهران، جزو ده پایان نامه برتر انتخاب شد.

آیا اثری هم از شما چاپ شده؟

به صورت مقاله برای نشریات تخصصی فرستاده ام و دارم برای نشریات خارجی هم می نویسم.
از این که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم.
*دکترای علوم قرآن و حدیث
ـ عضو هیئت علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران
ـ کسب عنوان برترین پایان نامه در یازدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم
ـ تجلیل در دومین کنگره ملی تجلیل از ایثارگران (سال 85)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19