عنایت خدایی
علامه طباطبائی
در مسیر زندگی با فرازونشیب های گوناگون روبه رو شده در محیطهای رنگارنگ قرار گرفته ام ولی پیوسته حس می کردم که دست ناپیدایی مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات می دهد و جاذبه مرموزی از میان هزارها مانع بیرون کشیده به سوی مقصد هدایت می کند.
در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یکباره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریبا هفده سال کشید هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث در برابر (مساوی) میپنداشتم. بساط معاشرت غیراهل علم را به کلی برچیدم. در خوردوخواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار می شد (و به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می گذرانیدم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه می کردم و اگر اشکالی پیش می آمد با هر خودکشی بود حل می نمودم و وقتی که به درس حضور می یافتم از آنچه استاد می گفت قبلا روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس پیش استاد نبردم.[1]
عزم راسخ
شهید سید محمدباقر صدر
سختیها و محرومیّتهای ناشی از فوت پدر، در زندگیشان مشهود بود و این کودک، با هوش سرشاری که داشت، میتوانست در مسیر تحصیلات رسمی، به زودی به مقام و منصب و زندگی مرفّه دست یابد. اینها وعدههایی بود که پسرعمویش سیّدمحمّد صدر(نخستوزیر وقت عراق) به او میداد تا او را از انتخاب راه طلبگی بازدارد.
امّا او تصمیم خود را گرفتهبود. چند روزی به تکّه نان کوچکی بسندهکرد و چیز دیگری نخورد. وقتی خانواده متوجّه این کار شدند، در پاسخ به آنها گفت: «کسی که بتواند چندین روز متوالی با تکّه نانی سر کند، خواهد توانست تا آخر عمر به همین شیوه عملکند. من از تنگدستی و گرسنگی باکی ندارم.»
بدینترتیب، شایستگی و عزم راسخ خود را برای اطرافیان اثباتکرد.[2]
تدریس از سال اول
حضرت آیتالله العظمی خامنهای
در پایان دوره دبستان، آینده سید علی و راه پیش رو، همانا ورود به دنیای طلبگی، کسوت روحانیت و آموزش در حوزههای علمیه بود. «چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست. اما اینکه در آینده زندگی خودم بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و خانواده من معلوم بود. همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدر میخواست و مادرم به شدت دوست میداشت. خود من هم علاقهمند بودم.»
وی از پایان دوره دبستان، تدریس میکرد؛ انموذج و صمدیه میخواند، شرح امثله و صرف میر درس میداد. شاگردان او، دو روضهخوان مشهدی بودند. رفته بودند پیش حاج سید جواد خامنهای و خواسته بودند شرح امثله و صرف میر به آنان درس دهد. پدر هم آنها را حواله داده بود به پسر 13 سالهاش، سید علی.[3]
درس اول
حضرت آیتالله جوادی آملی
پدرم همچون سایر علمای اسلام معتقد بود که تعلیم بدون تزکیه، ابتر و نافرجام است و چون زاهدترین و معروف ترین روحانی آن زمان، به جز مرحوم آیة الله غروی، مرحوم آیة الله فرسیو (رضوان الله تعالی علیهما) بود پدرم مرا نزد وی برد تا اولین درس را تیمناً و تبرکاً در محضر او بیاموزم.
آن بزرگوار با تلقین «بسم الله الرحمن الرحیم» و درس اول جامع المقدمات، بنده را به شاگردی پذیرفت و همراه حدیث «اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه»، تزکیه را نیز به سراسر وجودم اشراب کرد. یادش گرامی و نامش جاوید باد آن مرد الهی که لذت نوشیدن معارف الهی را از کوثر صادقین به ما چشاند و در ابتدای فراگیری علم، معرفت پروردگاری را به ما آموخت که جبر هر شکستهای و جبران هر نقیصهای در دست آن کامل محض است.
وقف
علامه مرتضی عسکری
وقتی که از استاد خواسته میشد که بیشتر استراحت کنند، میفرمود: «همان روز اول طلبگی بر پیشانی خود نوشتهام که وقف اسلام هستی؛ لذا نباید در این جسم که متعلق به اسلام است، تصرف شخصی کرد.»[4]
منابع:
[1]بررسی های اسلامی، علامه طباطبایی به کوشش سیدهادی خسروشاهی
[2]سالهای رنج، شیخ محمّدرضا نعمانی
[3]شرح اسم؛ ص 53
[4]به نقل از شاگردان ایشان
برگرفته از ماهنامه حاشیه - شماره 7
تهیه و تنظیم: علی رضاخواه-گروه حوزه علمیه تبیان