1- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً(اسراء/9)
2- من عمل صالحاً من ذکرا و انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوة طیبه.(نحل /97)
زندگی عین سفر است. انسان همیشه در حال گذر از دیروز به امروز و از امروز به فردا است. هر روز کاروان آفتاب، لحظهها را از مشرق طلوع تا غروب مغرب میراند و این سان سفری آغاز میشود و پایان میپذیرد.
زندگی خود سفری است با اهدافی متعالی و برتر . قدم در چه راهی مینهی؟ از «کجا» به «کجا» قصد سفر داری؟ برای چه کوچ میکنی؟ مگر نه این زندگی روزمره، این تکرار صبح و شب، این زن و همسر، فرزند و خانه و کار چه کم دارد؟ چرا چنین بی قرار هستی؟ این چه نیرویی است که تو را میکشد؟ چه صدایی است که تو را میخواند؟ چگونه پاسخ میگویی؟ رفتن تو را بر میآشوبد، درنگ جایی ندارد. باید رفت. هجرت کرد. رفتن بسوی خدا، هجرت از خود به خدا و کوچیدن از دنیایی که رنگ و بوی ماندن دارد. باید رفت. اما نه رفتنی تنها به پای وجود که رفتنی به پای دل. رفتنی که دل را به پرواز در آورد. روح را کوچ داد. و از این وادی«غربت» به منزل دوست رسانیدش . آنجا که حال و هوای دیگری دارد و لبریز از حضور پاکی و صفاست. رنگها و نیرنگها رنگ میبازد و صدق و راستی نور خود را به چهرهها میافشاند. آنجا بوی بهشت و اهل بهشت میدهد.
اما چگونه میشود سفر کرد. آنهم سفری این چنین، ولی بیزاد و توشه، بیمقدمه و بی فراهم آوردن اسباب آن؟!!
«در نظام تربیتی ابتداء ، آدمی با سئوال، با تذکر، با تعلیم و با روش رسول خدا آغاز میکند و سپس در شناخت و احساس و در مغز و قلب او اسلام و ایمان پایه میگیرد و در نهایت به عمل و تقوا و احسان و اخبات و قرب و سبقت و لقاء و رضا و رضوان میرسد.»(صفایی حائری، علی ، نظام اخلاقی اسلامی، ص 19)
والعصر، انّ الاانسان لفی خسر، الّا الذین امنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصّبر.
انسان سرمایههایی دارد در فاصله تولد و مرگ بر روی این سرمایهها تجارتهایی انجام میدهد. و برای این سرمایهها ناچار باید بهترین میدان سودآفرین را جولانگاه خود بسازد و از تجارتهای خسارت بار بگریزد تا سرمایههایش رشد کنند و توشه بینهایت راهی که در پیش دارد فراهم سازد.
ما از عظمت استعدادهای انسان، ادامه او را مییابیم و چون انسان از بینهایت سرمایه برخوردار است پس بینهایت ادامه خواهد داشت و برای این بینهایت راه باید استعدادهایش را بارور کند و سرمایههایش را بکار اندازد و توشههایی برای بینهایت راه بردارد.
عامل خسارت، عصرها و دورهها و محیط ها نیستند. عامل خسارت وجود انسان «خود اوست» عصرها مقدس هستند به دلیل سوگندی که خدا یاد میکند. این انسان است که سرمایههایش را به جریان نمیاندازد، از فکرش، از عقل و میزان سنجش و ترازویش ، برای خودش استفاده نمیکند.
در تمامی دورهها انسان در خسارت است مگر آنهایی که به هدفی رسیدهاند و به آن سونگریستهاند. انسان مادامی که هدفی ندارد آهسته آهسته راه میرود و میلنگد و حتی مینشیند و میپوسد، اما هنگامی که کاری پیدا کرد، آن وقت سرعت میگیرد و میشتابد و از تمام امکاناتش بهره میگیرد.
ما با فکر و علم و آگاهی و تعقل و سنجش به عشق، گرایش و ایمان میرسیم. عشق به حق و ایمان به او تمام سرمایهها را به جریان میاندازد و تمام استعدادهای ما را به کار میکشد. عمل ادامه عشق است و عشق ادامه شناخت و انتخاب و شناخت هم ادامه فکر و عقل است. این عشق هم کار میآورد و هم همکار میسازد و هم شکیبایی و صبر و استقامت در کار. کلید تمام استقامتها، شکیباییها و زایندگی ها و سازندگیها و کارآوریها، همان ایمان است.
« من عمل صالحاً من ذکراوانثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه – (نحل / 97). هر کس از مرد و زن کارنیکی به شرط ایمان به خدا بجای آورد، ما او را در زندگی خوش و با سعادت زنده میگردانیم.
نقش ایمان در سازندگی به شکل «عمل صالح» آشکار میشود.
حیات طیبه از آن مؤمنانی است که اعمال صالح انجام میدهند. مراد از حیات طیب زندگی پاکیزه در جهان آخرت نیست. بلکه در همین دنیای طبیعی است.
«انسان پیش از آنکه ابزار را به کار اندازد مقصد را در نظر گرفته است. ابزارها همواره در طریق مقصدها استخدام میشوند. مقصدها از کجا پیدا شدهاست؟ انسان به حکم اینکه از روی طبع، حیوان است و به صورت اکتسابی انسان، یعنی
استعدادهای انسانی انسان تدریجاً در پرتو ایمان باید پرورش یابد، به طبع خود به سوی مقاصد طبیعی حیوانی فردی مادی خودخواهانه خود حرکت
میکند و ابزارها را در همین طریق مورد بهرهبرداری قرار میدهد. از این روز نیازمند نیرویی است که ابزار انسان و مقصد انسان نباشد بلکه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد. نیازمند به نیروئی است که انسان را از درون منفجر سازد و استعدادهای نهایی او را به فعلیت برساند. نیازمند به قدرتی است که بتواند انقلابی در ضمیرش ایجاد کند، به او جهت تازه بدهد. اینگونه تأثیر مولود تقدس یافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح آدمی است و آن خود مولود یک سلسله گرایشهای متعالی در انسان است که آن گرایشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفکری خاص درباره جهان و انسان است که نه در لابراتوارها میتوان به آن دست یافت و نه از محتوای قیاسها و استدلالها.
تاریخ گذشته و حال نشان داده که تفکیک علم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار آوردهاست. آنجا که ایمان بوده و علم نبودهاست مساعی بشر دوستانه افراد صرف امور شده که نتیجه زیاد و احیاناً نتیجه خوب به بار نیاوردهاست و گاهی منشاء تعصبها و جمودها و احیاناً کشمکشهای زیانبار شدهاست. تاریخ گذشته بشر پر است از اینگونه موارد. آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی ماندهاست مانند برخی جوامع عصر حاضر، تمام قدرت علمی صرف خودخواهیها و خودپرستیها، افزون طلبیها، برتری طلبیها، استثمارها، استعبادها، نیرنگها و نیرنگ بازیها شدهاست.»(مطهری، مرتضی، انسان و ایمان، ص 30 و 29 ، اردیبهشت 1376.)