باز هم مسعی مثل همیشه پر ازدحام ...
از باب اسماعیل وارد شدم ...
لحظاتی رو ، روبروی مسیر مسعی ایستادم ، فوج فوج ، انسان ، سیاه و سفید ولی همه با لباس احرام ، وقتی زیر نور سبز می رسند ، هروله می کنن ...
باید دوید !
دنبال آب !
مث هاجر !
واسه اسماعیل!
نکنه دویدنای ما مسلمونای قرن 21م واسه سیراب کردن اسماعیل نباشه !
اسماعیلی که خدا دستور ذبحش رو خواهد داد !
اسماعیلی که هم برای امتحان ما ! هم امتحان هاجر ! هم برای آزمون بزرگ ابراهیم ، الان نیاز به آب داره!
تشنه اس!
داره پاشنه های پاشو به زمین می کوبه !
می شونی...
ناله هاشو ...
ضجه هاشو ...
آب آب گفتنشو ...
بدو...
آب اونجاس ...
نه اونورو نگاه کن ، آب اونطرفه ...
اسماعیل داره فریاد می زنه !
بله !
من ...
تو...
ما ...
الان باید بریم دنبال آب...
و ای کاش زمزم جاری شود ...
لبخندهای هاجر را خدا به ما هدیه دهد...
و شادی اسماعیل را !