وقت ناهار بود ، تو سرکشی از میزهای رستوران هتل ، صحنه ای جالب نظرمو جلب کرد:
گفت : از وقتی حامله شدم ، سعی کردم ، در وعده های غذایی ، در هنگام غذا خوردن ، قرآن قرائت کنم !
قبل و بعد و حین غذا خوردن هام ، قرآن رو روبروم باز می کنم و می خونم !
گفت: می خوام غذایی که می خورم تبرک به قرآن بشه تا بچه ام با این تبرک رشد کنه!
گفت : وقتی نگاه می کنم به زندگی های مردم می بینم علت اصلی این همه فساد و مشکلاتشون ، اینه که از قرآن دور شدن.
گفت: از ابتدای حاملگی از خدا خواستم بچه ای که تو رحمم قرار داده با قرآن مانوس کنه ، تا وقتی به دنیا میاد بیمه قرآن باشه . آخه تو این دنیای پر از فساد تنها آدمایی که با قرآن ارتباط داشته باشن ، امید به رهاییشون از فساد بیشتره .
گفت: می خوام بچم قاری قرآن بشه ، حافظ قرآن بشه ، خودم هنوز نتونستم قرآن رو کامل حفظ کنم (اشک توی چشماش حلقه زد)
نمی دونم چرا ! ولی دیگه نتونست ادامه بده ...
فقط اشک می ریخت و ساکت بود...
اجازه گرفتم ازش عکس بندازم ... و تنهاش گذاشتم ...