چند روز دیگر حجاج خانهی خدا از معنویترین سفر زندگیشان به خانه برمیگردند. آنها که با یک ساک رفتهاند، با دو ساک برمی گردند و خیلی ها با چند ساک! حجم ساک ها نشاندهنده ی تلاشی است که در بازارها برای خرید از این مغازه و آن مغازه شده است. ساک هایی حجیم که احتمالا از تسبیح های سبز مدینه تا ماشین ریش تراش، عطر و حتی عروسک و پارچه در آنها پیدا می شود. حواس خیلی از استقبال کنندگان هم بیش از خود حاجی در حوالی ساک ها چرخ می خورد. اینکه سوغاتی چه آوردی؟ وضعیت بازار چطور بود؟ هر ریال عربستان چه قدر می شود به پول خودمان؟ آن روز که چرثقیل سقوط کرد کجا بودی؟ تعریف های «تازه حاجی شده» هم می شود سفره های غذا، هتل های فلان جور، بنر ها و پارچه های خوش آمد گویی و چند عکس یادگاری از مناظر مختلف!
از بازارگردی تا صف طولانی بستنی
اگرچه اسراف به شدت از طرف دین و حتی عقل سلیم رد شده است اما هنوز عده ای به صورت فزاینده در این وادی قدم می گذارند. «ولع خرید» نشانگر یک ضعف فرهنگی و اجتماعی است که با نصیحت و شعار هم قابل درمان نیست. یعنی نمی شود به کسی که در مکه با چندصد ریال عربستان پس از طواف راهش را به سمت بازار کج می کند، از در نصیحت وارد شد. اگر هم چنین کاری انجام دهیم معمولا با جواب هایی مثل خانواده انتظار دارند، باید هدایای دوستان را جبران کنم، حدیث داریم که از سفر سوغاتی بیاورید یا جواب هایی مثل پول خودم است و به تو ربطی ندارد مواجه می شویم. در اینطور فضایی باید سراغ ریشه ها رفت. ریشه هایی که شاید پای خیلی ها را به ماجرا باز کند.
چندی پیش یکی از شرکت های تجاری برای افتتاح بخش جدیدش که اتفاقا یک بخش تولید بستنی بود، اطلاعیه ای صادر کرد. قرار شد در فلان روزِ تعطیل در دامنه ی یکی از کوه های اطراف تهران (خارج از شهر) بستنی هایی بین مردم توزیع شود. اما ازدحام به حدی بود که اصلا ماشین های حمل بستنی نتوانستند به منطقه راه پیدا کنند. چند مصدوم هم از این قضیه روی دست برگزارکنندگان ماند! بستنی نه آنچنان گرانقیمت است و نه می تواند جایگزین یک وعده غذایی شود؛ پس چه اتفاقی می افتد که این سیل جمعیت برای خوردن بستنی راه می افتند؟
علف زیر پایت سبز شود
مسئله را شاید بتوان ناشی از سرخوردگی های ما در یک بستر تاریخی دانست. از دوران قاجار که ایرانی ها با سرکوفت، سرکوب شدند و پس از آن نظریه پردازان منورالفکران به تقبیح هرآنچه که «رفتار ایرانی» نامیده می شد، پرداختند؛ نسل ایرانی گمان کرد که واقعا برخورداری کمتری نسبت به دیگران دارد. همین اتفاق او را به طرف «هرچه که از خارج برایش می آمد» سوق داد و فراتر از این به خاطر شکسته شدن کرامت انسانی او در دوران قاجار و پهلوی، به سمت صدقه گرفتن و گردن کج کردن پیش خارجیان روی آورد. وام های میلیاردی دولت های قاجاری از بانک های جهانی بخشی از این شکست اعتماد به نفس عمومی است. اینطور جامعه ای به سمت هرچه که «مفت باشد، ارزان باشد یا خارجی باشد» به خاطر شکافی که در تکامل فرهنگی اش طی حدود 200 سال شکل گرفته، سوق می یابد. فرقی نمی کند که اجناس خریداری شده، قابل استفاده یا مرغوب و اصیل باشد، همین که ارزان تر ارائه شود یا مارک خارجی بر آن نقش ببندد دلیلی می شود برای شلوغی آن مغازه.
مشکل دیگر بدقولی مسئولانی است که بارها وعده داده اند و به آنها عمل نکرده اند. داستان وعده های بی سرانجام، مربوط به این دولت و آن دولت نیست. پیشینه نقض عهد دولت ها و مسئولان به سال ها پیش برمی گردد. این فرهنگ نیز در میان ملت رسوخ یافته و به بلوغ رسیده است. مسئولان بارها به مردم قول می دهند فلان خیابان آسفالت شود، یارانه قطع نگردد، سرعت اینترنت افزایش یابد و مثال های بسیار زیادی که هیچوقت اجرایی نمی شوند، مردم را ترسانده است. به معنای دقیق تر مردم به فردایشان مطمئن نیستند و سعی می کنند کار خود را زودتر راه بیندازند که به مشکل نخورد. فرهنگ منتظر بودن در ایران به این معناست که «علف زیر پایت سبز شود» و «وقت گل نِی» برسد. اینطور می شود که فرد با خود می گوید حالا که آمدم مکه، باید تمام خریدهای یکساله ام را انجام دهم چون ممکن است در ایران گیر نیاید! خودش را معطل بازار داخلی نمی کند که آن جنس با تورم گران شود یا با رکود تولید آن متوقف گردد چون به این نتیجه رسیده است که احتمالا وعده ها عملی نخواهند شد. برای همین «ترس نهادینه شده» در صف ها از یکدیگر سبقت می گیریم و در ترافیک مدام از یک لاین به لاین دیگر می رویم. می ترسیم که جلوی ما مسدود بماند در حالی که طرف دیگر باز شده است. می ترسیم لاینی که ما در آن هستیم برای همیشه قفل شود!
ضایعه ای فرهنگی به قدمت تاریخ
فرهنگ یک ملت در «دیالکتیکی تاریخی» نضج پیدا می کند. یعنی رشد و افول و تلاش مردان و زنان ایرانی و تصادم آنها با یکدیگر در طول تاریخ، فرهنگ امروز ما را شکل داده است. نمی شود گفت که بازارگردی را حذف کنیم بدون آنکه متوجه باشیم این یک ضایعه ی فرهنگی است که برای درمان نیازمند زمان و البته تلاش همه جانبه است.
فرهنگ «کندن» به هر قیمت و با هر بهانه ای نیز یکی دیگر از مسائل ماست. حاجی که از مکه می آید همه انتظار داریم که سوغاتی هایی برایمان آورده باشد و البته به هرچیزی هم قانع نیستیم. سیل سفارش های قبل از سفر و توقعات بعد از آن، فرد را در طول سفر معنوی حج دچار دلشوره و نگرانی می کند. پچ پچ هایی که بعد از این سفرها می شود که برای فلانی اینطور چیزی آورد و برای بهمانی نیاورد حتی ممکن است به آبروی حاج آقا یا حاجیه خانم ضربه بزند. اگرچه به گفته قرآن مجید «اِنَّمَا النَّجْوَی مِنْ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنوُا» این درگوشی حرف زدن ها، گناهی شیطانی است اما همچنان به آن مبادرت داریم.
بقیع هنوز غریب است؟!
علاوه بر آنچه گفته شد موارد دیگری مانند بیکاری حجاج در طول سفر حج را می توان گوشزد کرد. اگرچه صفای معنوی مکه و هوای جانفزای مدینه یک نعمت است ولی ما کمتر با خواندن قرآن، آداب زیارت و گفتگوی دینی در اینطور مکان ها آشنایی داریم. انس کم با قرآن یکی از مواردی است که باعث می شود زن و مرد ایرانی به جای استفاده از این زمان ارزشمند به بازارگردی روی بیاورند. زمانی که تمام دقایقش را می توان تبدیل به فرصت های تعالی روح کرد.
شاید برای استفاده بیشتر از دوران حج، می بایست جایگاه حاجیان در کشور خودشان تبیین شود. اعتماد به مردم، راستگویی به آنان، تأمین کردن آنان در موارد اولیه، کم کردن توقعات از یکدیگر و حفظ شأن و کرامت انسانی ملت توسط مسئولان، باعث می شود حاجیان در طول این سفر پرخیر و برکت، ذهن شان درگیر نداشته هایشان نشود، مغازه های مدینه و مکه دلشان را نبرد، آسودگی خاطر داشته باشند که بعد از برگشت از طرف آشنایان «سین جیم» نمی شوند و همچنین مسئولان با عرضه کالاهای سوغاتی در فرودگاه ها، راه را بر سوداگری مغازهداران عربستانی تنگ کنند.
استقبال کنندگان به جای نگاه کردن به ساک های حاجیان شاید بهتر باشد کنار او بنشینند از فضای معنوی حج سوال کنند. خودمان هم می توانیم یک ساعت مچی چینی یا پارچه ای بُنجل از بازار بخریم. بپرسیم حاجی، چیزهای جدید که یاد گرفتی برایمان تعریف کن. راستی بقیع هنوز غریب است؟!