مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 94/6/31
نظر

چند روز دیگر حجاج خانه‌ی خدا از معنوی‌ترین سفر زندگی‌شان به خانه برمی‌گردند. آن‌ها که با یک ساک رفته‌اند، با دو ساک برمی گردند و خیلی ها با چند ساک! حجم ساک ها نشان‌دهنده ی تلاشی است که در بازارها برای خرید از این مغازه و آن مغازه شده است. ساک هایی حجیم که احتمالا از تسبیح های سبز مدینه تا ماشین ریش تراش، عطر و حتی عروسک و پارچه در آنها پیدا می شود. حواس خیلی از استقبال کنندگان هم بیش از خود حاجی در حوالی ساک ها چرخ می خورد. اینکه سوغاتی چه آوردی؟ وضعیت بازار چطور بود؟ هر ریال عربستان چه قدر می شود به پول خودمان؟ آن روز که چرثقیل سقوط کرد کجا بودی؟ تعریف های «تازه حاجی شده» هم می شود سفره های غذا، هتل های فلان جور، بنر ها و پارچه های خوش آمد گویی و چند عکس یادگاری از مناظر مختلف!

 

از بازارگردی تا صف طولانی بستنی

اگرچه اسراف به شدت از طرف دین و حتی عقل سلیم رد شده است اما هنوز عده ای به صورت فزاینده در این وادی قدم می گذارند. «ولع خرید» نشانگر یک ضعف فرهنگی و اجتماعی است که با نصیحت و شعار هم قابل درمان نیست. یعنی نمی شود به کسی که در مکه با چندصد ریال عربستان پس از طواف راهش را به سمت بازار کج می کند، از در نصیحت وارد شد. اگر هم چنین کاری انجام دهیم معمولا با جواب هایی مثل خانواده انتظار دارند، باید هدایای دوستان را جبران کنم، حدیث داریم که از سفر سوغاتی بیاورید یا جواب هایی مثل پول خودم است و به تو ربطی ندارد مواجه می شویم. در اینطور فضایی باید سراغ ریشه ها رفت. ریشه هایی که شاید پای خیلی ها را به ماجرا باز کند.

 

چندی پیش یکی از شرکت های تجاری برای افتتاح بخش جدیدش که اتفاقا یک بخش تولید بستنی بود، اطلاعیه ای صادر کرد. قرار شد در فلان روزِ تعطیل در دامنه ی یکی از کوه های اطراف تهران (خارج از شهر) بستنی هایی بین مردم توزیع شود. اما ازدحام به حدی بود که اصلا ماشین های حمل بستنی نتوانستند به منطقه راه پیدا کنند. چند مصدوم هم از این قضیه روی دست برگزارکنندگان ماند! بستنی نه آنچنان گرانقیمت است و نه می تواند جایگزین یک وعده غذایی شود؛ پس چه اتفاقی می افتد که این سیل جمعیت برای خوردن بستنی راه می افتند؟

 

بزرگ‌ترین ساعت جهان در مکه مکرمه رونمایی می‌شود

علف زیر پایت سبز شود

مسئله را شاید بتوان ناشی از سرخوردگی های ما در یک بستر تاریخی دانست. از دوران قاجار که ایرانی ها با سرکوفت، سرکوب شدند و پس از آن نظریه پردازان منورالفکران به تقبیح هرآنچه که «رفتار ایرانی» نامیده می شد، پرداختند؛ نسل ایرانی گمان کرد که واقعا برخورداری کمتری نسبت به دیگران دارد. همین اتفاق او را به طرف «هرچه که از خارج برایش می آمد» سوق داد و فراتر از این به خاطر شکسته شدن کرامت انسانی او در دوران قاجار و پهلوی، به سمت صدقه گرفتن و گردن کج کردن پیش خارجیان روی آورد. وام های میلیاردی دولت های قاجاری از بانک های جهانی بخشی از این شکست اعتماد به نفس عمومی است. اینطور جامعه ای به سمت هرچه که «مفت باشد، ارزان باشد یا خارجی باشد» به خاطر شکافی که در تکامل فرهنگی اش طی حدود 200 سال شکل گرفته، سوق می یابد. فرقی نمی کند که اجناس خریداری شده، قابل استفاده یا مرغوب و اصیل باشد، همین که ارزان تر ارائه شود یا مارک خارجی بر آن نقش ببندد دلیلی می شود برای شلوغی آن مغازه.

 

مشکل دیگر بدقولی مسئولانی است که بارها وعده داده اند و به آنها عمل نکرده اند. داستان وعده های بی سرانجام، مربوط به این دولت و آن دولت نیست. پیشینه نقض عهد دولت ها و مسئولان به سال ها پیش برمی گردد. این فرهنگ نیز در میان ملت رسوخ یافته و به بلوغ رسیده است. مسئولان بارها به مردم قول می دهند فلان خیابان آسفالت شود، یارانه قطع نگردد، سرعت اینترنت افزایش یابد و مثال های بسیار زیادی که هیچوقت اجرایی نمی شوند، مردم را ترسانده است. به معنای دقیق تر مردم به فردایشان مطمئن نیستند و سعی می کنند کار خود را زودتر راه بیندازند که به مشکل نخورد. فرهنگ منتظر بودن در ایران به این معناست که «علف زیر پایت سبز شود» و «وقت گل نِی» برسد. اینطور می شود که فرد با خود می گوید حالا که آمدم مکه، باید تمام خریدهای یکساله ام را انجام دهم چون ممکن است در ایران گیر نیاید! خودش را معطل بازار داخلی نمی کند که آن جنس با تورم گران شود یا با رکود تولید آن متوقف گردد چون به این نتیجه رسیده است که احتمالا وعده ها عملی نخواهند شد. برای همین «ترس نهادینه شده» در صف ها از یکدیگر سبقت می گیریم و در ترافیک مدام از یک لاین به لاین دیگر می رویم. می ترسیم که جلوی ما مسدود بماند در حالی که طرف دیگر باز شده است. می ترسیم لاینی که ما در آن هستیم برای همیشه قفل شود!

 

ضایعه ای فرهنگی به قدمت تاریخ

فرهنگ یک ملت در «دیالکتیکی تاریخی» نضج پیدا می کند. یعنی رشد و افول و تلاش مردان و زنان ایرانی و تصادم آنها با یکدیگر در طول تاریخ، فرهنگ امروز ما را شکل داده است. نمی شود گفت که بازارگردی را حذف کنیم بدون آنکه متوجه باشیم این یک ضایعه ی فرهنگی است که برای درمان نیازمند زمان و البته تلاش همه جانبه است.

 

فرهنگ «کندن» به هر قیمت و با هر بهانه ای نیز یکی دیگر از مسائل ماست. حاجی که از مکه می آید همه انتظار داریم که سوغاتی هایی برایمان آورده باشد و البته به هرچیزی هم قانع نیستیم. سیل سفارش های قبل از سفر و توقعات بعد از آن، فرد را در طول سفر معنوی حج دچار دلشوره و نگرانی می کند. پچ پچ هایی که بعد از این سفرها می شود که برای فلانی اینطور چیزی آورد و برای بهمانی نیاورد حتی ممکن است به آبروی حاج آقا یا حاجیه خانم ضربه بزند. اگرچه به گفته قرآن مجید «اِنَّمَا النَّجْوَی مِنْ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنوُا» این درگوشی حرف زدن ها، گناهی شیطانی است اما همچنان به آن مبادرت داریم.

 

بقیع هنوز غریب است؟!

علاوه بر آنچه گفته شد موارد دیگری مانند بیکاری حجاج در طول سفر حج را می توان گوشزد کرد. اگرچه صفای معنوی مکه و هوای جان‌فزای مدینه یک نعمت است ولی ما کمتر با خواندن قرآن، آداب زیارت و گفتگوی دینی در اینطور مکان ها آشنایی داریم. انس کم با قرآن یکی از مواردی است که باعث می شود زن و مرد ایرانی به جای استفاده از این زمان ارزشمند به بازارگردی روی بیاورند. زمانی که تمام دقایقش را می توان تبدیل به فرصت های تعالی روح کرد.

 

شاید برای استفاده بیشتر از دوران حج، می بایست جایگاه حاجیان در کشور خودشان تبیین شود. اعتماد به مردم، راستگویی به آنان، تأمین کردن آنان در موارد اولیه، کم کردن توقعات از یکدیگر و حفظ شأن و کرامت انسانی ملت توسط مسئولان، باعث می شود حاجیان در طول این سفر پرخیر و برکت، ذهن شان درگیر نداشته هایشان نشود، مغازه های مدینه و مکه دلشان را نبرد، آسودگی خاطر داشته باشند که بعد از برگشت از طرف آشنایان «سین جیم» نمی شوند و همچنین مسئولان با عرضه کالاهای سوغاتی در فرودگاه ها، راه را بر سوداگری مغازه‌داران عربستانی تنگ کنند.

 

استقبال کنندگان به جای نگاه کردن به ساک های حاجیان شاید بهتر باشد کنار او بنشینند از فضای معنوی حج سوال کنند. خودمان هم می توانیم یک ساعت مچی چینی یا پارچه ای بُنجل از بازار بخریم. بپرسیم حاجی، چیزهای جدید که یاد گرفتی برایمان تعریف کن. راستی بقیع هنوز غریب است؟!

 

160311_802


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 94/6/31
نظر

پس از آنکه امام حسین (ع) با در خواست مکرر استاندار مدینه مبنی بر بیعت با یزید بن معاویه رو برو گردیدو بنا چار از این شهر خارج و وارد مکه معظمه شد، به مدت چهار ماه و چند روز در جوارخانه امن الهی اقامت گزید و در این مدت با دعوت مسلمانان مبارز برخی از مناطق اسلامی، به ویژه شیعیان کوفه مواجه شد و برای پاسخ گویی به درخواست آنان، پسرعمویش مسلم بن عقیل (ع) را جهت هماهنگی انقلابیون و زمینه سازی نهضت بزرگ، به کوفه ارسال نمود و چون مسلم بن عقیل با استقبال شایان مردم کوفه مواجه شد، برای آن حضرت نامه‌ای فرستاد و او را برای رفتن به شهر کوفه دعوت کرد.

امام حسین (ع) تصمیم داشت که پس ازپایان مراسم حج، به سوی کوفه رهسپار شود، ولی به وی خبر داده شد که یزید بن معاویه، تعدادی از مزدوران خود به فر ماندهی عمروبن سعیدبن عاص را به بهانه حضور در مراسم حج، به مکه فرستاد تا در هنگام مراسم حج، امام حسین (ع) را دستگیر کرده و به نزد یزید در شام بفرستد ویا اینکه ناجوانمردانه وی را در هنگام عبادت ترور کرده وبه شهادت برساند.

امام حسین (ع) برای خنثی کردن توطئه‌های دشمن حیله گر، ناچار شد در تصمیم خویش تجدید نظر کند. بدین جهت حج خود را تبدیل به عمره کرد و پس از پایان أعمال عمره، از حالت احرام بیرون آمد و در هشتم ذی حجّه، یعنی دو روز پیش از عید سعید قربان، از مکه عازم کوفه گردید. (1)



یزید بن معاویه از یک سو جاسوسان و مزدوران خویش را برای دستگیری ویا کشتن آن حضرت به مکه اعزام کرد و از سوی دیگر با واسطه قرار دادن افراد موجّه و سر‌شناس، مانع خروج آن حضرت از مکه می‌گردید.

وی، نامه‌ای برای عبدالله بن عباس فرستاد و از او درخواست کرد که مانع قیام امام حسین (ع) شده و او را به سکوت و آرامش دعوت کند، در غیر این صورت، بدون در نظر گرفتن ملاحظات خویشاوندی بااو برخورد خشن خواهد کرد. عبدالله بن عباس به نزد امام حسین (ع) رفت و او را به ماندن در مکه و خویشتن داری دعوت کرد، ولی آن حضرت، اعتنایی به مصلحت اندیشی‌های وی نکرد و بر تصمیم خود تأکید نمود (2)

غیر از عبدالله بن عباس، افرادی دیگر چون محمدبن حنفیه، عبدالله بن عمر وعبدالله بن جعفر نیز آن حضرت را از قیام بر ضد یزید و رفتن به سوی عراق بر حذر نمودند. تنها عبدالله بن زبیر وی را تشویق به رفتن می‌کرد، تا زمینه را برای خود نمایی وی فراهم شود. چون با وجود ابا عبدالله الحسین (ع) در مکه معظمه، کسی اعتنایی به عبدالله بن زبیر نمی‌کرد.

ولی امام حسین (ع) بدون توجه به توصیه و تشویق دیگران (ع)، تصمیم خود را گرفته بود و بر اساس آن، به همراه خانواده و یاران وهمراهان خویش از مکه خارج شد و به سوی عراق رهسپار گردید. (3)
یحیی بن سعید از جانب برادرش عمرو بن سعید، مأموریت یافت که آن حضرت را از حرکت به سوی کوفه باز دارد و وی را به مکه برگرداند.

ولی تلاش و اصرار وی نیز بی‌فایده بودوامام حسین (ع) بدون اعتنا به تهدیدات او به حرکت خویش ادامه می‌داد.

آن حضرت، از مکه تا توقف درسرزمین کربلا، چند منزل را طی کرد که برخی از آنهابدین نام می‌باشند: تنعیم، ذات عرق، حاجز، زرود، ثعلبیه، زباله، بطن عقبه، شراف، عذیب هجانات، قصر بنی مقاتل و کربلا.

12345-6

سفر آن حضرت از مکه معظّمه به سر زمین کربلا حدود بیست و پنج روزادامه یافت و در روز دوم محرّم سال 61 قمری، با اصرار حرّبن یزید، فرمانده لشکر عبدالله بن زیاد وارد سرزمین کربلا شد و در آنجا خیمه‌های خویش را بر پا نمود. (4)

1- الإرشاد [شیخ مفید]، ص414
2- ترچمةالحسین و مقتله [محمد بن سعد بصری]، ص 59
3- الفتوح [ابن اعثم کوفی]، ص837 و ص867
4- نک: الارشاد، ص414؛ الفتوح، ص871 و منتهی الامال [شیخ عباس قمی]، ج1، ص320

 


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 94/6/31
نظر
فیلم/ دیدار جمعی از جانبازان دفاع مقدس با رهبر معظم انقلاب

فیلم/ دیدار جمعی از جانبازان دفاع مقدس با رهبر معظم انقلاب

گزیده دیدار: گفتگوی صمیمانه با جانبازان قطع نخاعی و بالای 70 درصد

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 94/6/31
نظر

جمعه 20 شهریور ماه 1394 مصادف با 11 سپتامبر 2015 یا همین چند روز پیش بود که سقوط یک دستگاه جرثقیل در محوطه مسجدالحرام موجب کشته و زخمی شدن صدها نفر در کنار خانه خدا شد که در این بین حدود 8 ایرانی به شهادت رسیدند. دانشمند شهید سید احمد حاتمی پژوهشگر و استاد برجسته از جمله ایرانیانی بود که در این حادثه به شهادت رسید؛ شهیدی که شهادتش به گفته دانشمندان حوزه فضایی، ضربه‌‌ای بزرگ به جامعه علمی کشور بود. شهیدی که مقام معظم رهبری بعد اطلاع از شهادتش، خانواده‌اش را مورد تفقد قرار می‌دهد.

از همین رو و برای آشنایی بیشتر با ابعاد شخصیتی و سلوک رفتاری این دانشمند شهید به منزل ایشان رفته و ساعتی با همسر ایشان، خانم دکتر فرشته روح‌افزا، به گفت‌وگو نشستیم؛ گرچه سخن گفتن از شهید حاتمی برای همسری که تنها چند روز از خداحافظی با پیکرش گذشته سخت بود اما از ایشان خواستم برای شناخته‌تر شدن این شهید دعوت مصاحبه را بپذیرید.

پیش از آغاز رسمی از خانم روح‌افزا، درباره ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی همسرش پرسیدم که گفت، او حقیقتاً مرد نازنینی بود، واقعا متقی و الهی بود؛ نمی‌گویم دست‌نیافتی بود، اما واقعا باید گفت که همچون شهدا، بی‌ادعا بود.


بخش اجمالی گفت‌وگوی همسر شهید حاتمی با خبرگزاری تسنیم به شرح زیر است:

فرشته روح‌افزا در گفت‌وگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم می‌گوید: بعد از آنکه خبر سقوط جرثقیل در محوطه مسجدالحرام اعلام شد، نگران خاصی داشتم، مدام تماس می‌گرفتم اما موفق نمی‌شدم. تماس گرفتم با دوستان و اعضای کاروان بازهم جواب نگرفتم اما عصر روز یک‌شنبه شهادت ایشان را به ما اعلام کردند.

وی با بیان اینکه، شهید حاتمی ذوب در ولایت بود و همواره می‌گفت باید تمام رفتارمان را با آنچه مورد رضایت حضرت آقاست تطبیق بدهیم، تصریح کرد: قبل از رفتن به حج، واقعا روحیه عجیبی پیدا کرده بود؛ خیلی از دنیا بریده بود.کمتر حرف می‌زد بیشتر عمل می‌کرد؛ در وصیت‌نامه خود به صورت کوتاه از امام زمان(عج) حلالیت طلبیده و نوشته است که من سرباز خوبی برای شما نبود‌ه‌ام؛ از حضرت آقا هم حلالیت طلبیده و نوشته است: حلال کنید که نتوانستم برخی کارهای نیمه کاره را به سرانجام برسانم. به من و 2 فرزندم هم وصیت کرده که زندگی خود را با خط‌کش ولایت فقیه تنظیم کنید.

همسر شهید حاتمی درباره دیدارش با مقام معظم رهبری نیز گفت: یکی از آرزوهای من و فرزندانم دیدار با آقا بود؛ آقا در این دیدار به ما فرموند، برای ایشان(شهید حاتمی) بد نشد و ایشان توفیق داشتند با لباس احرام و در کنار مقام ابراهیم از دنیا بروند اما شهادت ایشان برای کشور ثلمه بود.

خانم روح‌افزا با بیان اینکه شهید حاتمی خدمات فراوان علمی داشت که "پروژه انسان مجازی" نمونه‌ای از آن بود، گفت: شهید حاتمی واقعا یک بسیجی بود؛ ایشان دنبال یک مذهب بی‌دردسر نبود که مثلا نمازش را بخواند، روزه بگیرد، قرآن هم بخواند و کاری با جامعه نداشته باشد؛ خب اگر بود که هیچ‌گاه وارد پژوهشگاه فضایی نمی‌شد. ایشان بیشترین ساعات زندگی خود را برای کسب تحصیل و مطالعه قرآن و معارف قرآنی گذاشت. در منزل که هم که بود مدام درباره بحث‌های علمی باهم مباحثه و درباره نظریه‌های یکدیگر گفتگو می‌کردیم.

وی با بیان اینکه، "قطعا از دولت عربستان به مجامع بین‌المللی و حقوق بشری شکایت خواهم کرد"، تاکید کرد: حادثه سقوط جرثقیل ثابت کرد که دولت عربستان صلاحیت اداره مناسک حج را ندارد؛ دولت عربستان باید پاسخ دهد که چگونه یک چرثقیل هنگام انجام مناسک حج سقوط کرده است؟ چرا این اتفاق برای اولین بار در دنیا و آنهم هنگام مناسک حج رخ داده است. بنده تحقیق کرده‌ام در شدیدترین گردبادهایی که در دنیا بوده که نمونه‌های آن در آمریکا بوده است هیچ جرثقیلی سقوط نکرده است حال چطور یک جرثقیل با یک طوفان معمولی که قدرتش کمتر از گردباد است، سقوط می‌کند؟ عذرخواهی هم کنند بی‌کفایتی سعودی‌ها نباید نادیده گرفته شود. راننده‌ای می‌‌‌تواند عذرخواهی کند که رانندگی بلد باشد نه اینکه بدون تسلط به رانندگی، کسی را بکشد و دوباره رانندگی کند. خب، حداقلش این است راننده‌ای که رانندگی نمی‌تواند بکند، دیگر اجازه نشستن پشت فرمان نداشته باشد لذا حداقل بحث این است که دولت سعودی، دیگر مناسک حج را مدیریت نکند.

همسر شهید حاتمی گفت: من مطلع هستم و به عنوان یک مهندسی که در این حوزه مطالعات دقیق داشته می‌گویم که اصلا ساخت‌‌وساز اطراف خانه خدا، مهندسی و علمی نیست؛ آقای حاتمی قبل از حادثه، فیلمی از نحوه ورود و خروج حجاج به خانه خدا فرستاد و به من گفت: استاندارهای جهانی و علمی در خانه خدا رعایت نشده است. خانه خدا، حرم امن الهی است اما به کشتارگاه انسان‌ها تبدیل شده است؛ حتما به سازمان ملل خواهم رفت و آنها را به چالش خواهم کشید و از آنها سؤال خواهم کرد که چطور وقتی در ایران یک گربه صدمه می‌بینند، گزارشات حقوق‌بشری احمد شهید پشت‌سر هم منتشر می‌شود اما مسلمانانی که در مکه کشته می‌شوند، بشر نیستند؟ آیا فرزندان من بشر نیستند که به دلیل عدم کفایت دولت سعودی، یتیم شده‌اند؟

روح‌افزا خاطرنشان کرد: دولت سعودی باید به این سؤال پاسخ دهد که آیا از احتمال سقوط جرثقیل اطلاع داشته است یا نه؟ اگر داشته که هیچ، خیانتش محرز است و اگر نداشته باید پاسخ دهد که چطور بدون در نظر گرفتن چنین احتمالاتی مدیریت حج را به عهده گرفته است؟ خانه خدا متعلق به عربستان نیست که دور تا دور خانه خدا را برج‌هایی که نماد آمریکا و انگلیس دارد، محاصر کرده است. چه کسی ضمانت می‌دهد که جرثقیل‌های دیگر سقوط نکند؟ اصلا باید پاسخ دهند که چرا هنگام مناسک حج، ساخت‌وساز را متوقف نکردند؟

وی با بیان اینکه به لحاظ علمی ممکن نیست جرثقیل با طوفان سقوط کند، گفت: حداقل این است که بگوییم بی‌کفایتی دولت سعودی محرز است و باید مدیریت حج از سعودی‌ها گرفته شود؛ بنده معتقدم اگر این ماجرا به صورت دقیق بررسی شود، ممکن است به عنوان یک حادثه مشکوک مطرح باشد. کدام مهندسی که مطابق استاندارهای جهانی مطالعه داشته می‌تواند ثابت کند یک جرثقیل با طوفان و یا حتی گردباد می‌تواند سقوط کند؟ این جرثقیل چرا روی سقف سقوط کرده است؟ اگر مستقیم روی خانه خدا سقوط می‌کرد کشته‌هایش خیلی کمتر می‌شد. چرا نزدیکترین جرثقیل به خانه خدا سقوط کرد و چرا با همین طوفان جرثقیل‌های کوچکتر و ضعیف‌تر اطراف هیچ صدمه‌ای ندیدند؟



همسر شهید حاتمی با بیان اینکه، دولت سعودی باید به صدها چرا پاسخ دهد تا ما تنها به کفایتی دولت سعودی بسنده کنیم، تاکید کرد: وقتی پیکر شهید حاتمی را دیدم، ابهاماتم بیشتر شد. نمی‌دانم چرا در بدن ایشان هیچ جای شکستگی و آسیب دیدگی نبود؛ فقط مقداری از بینی ایشان خون آمده بود و مقداری هم پیشانی‌ایشان مقداری جای ضربه یا بهتر بگویم یک خط بود به طوری که حتی کبود هم نشده بود. پیشانی ایشان هم بعید می‌دانم جای سنگ یا آهن جرثقیل باشد. اگر سقف یا جرثقیل از پشت یا بالا افتاده است حالا نمی‌دانم چطور تنها روی پیشانی‌ ایشان خط افتاده است و حتی سر و پشت سر ایشان کاملاً سالم است.

وی گفت: واقعا حق شهید حاتمی کمتر از شهادت در کنار خانه خدا و در کنار مقام حضرت ابراهیم نبود؛ ایشان الگوی مناسبی برای جوانان است؛ الگویی که خط‌کش زندگی‌اش ولایت بود. بارها شده بود که تحقیقاتش را به دیگران و دوستانش ارائه می‌داد و هیچ ادعایی هم نداشت چون همیشه می‌گفت: کار که برای خداست مهم نیست توسط چه کسی ارائه شود مهم این است که علم ارائه شود.

روح‌افزا با بیان اینکه شهید حاتمی عاشق شهادت بود، تصریح کرد: شهید حاتمی 2 سال از نجف تا کربلا در راهپیمایی اربعین شرکت کرد؛ در سال دوم که با دخترم رفته بود، پدر و دختر همدیگر را گم می‌کنند و شهید حاتمی متوسل به حضرت رقیه(س) می‌شود و شهادت را هم از دختر سه‌ساله امام حسین(س) می‌خواهد و به نظرم، حضرت رقیه(س) حاجت ایشان را به بهترین نحو ممکن داد.


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : دوشنبه 94/6/30
نظر

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهایش از راه رسید؛ روزى پر از شور و شیدایى و شناخت؛ روز خوشه‌چینى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى که نگاه قلب‌ها، بیش از همیشه به آسمان است؛ روز چشم‌هاى بارانى و نیازهاى آسمانى.
آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از کج‌راهه گمراهى و تاریکى، به شاه‌راه هدایت و نور...

باورت نمى‌شود که اینجا، میان این جمعیت نشسته‌اى. ناخواسته به اینجا کشانده شده‌اى. مى‌خواهى برخیزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمى‌دهد. نگاهى به اطراف مى‌اندازى؛ همانند خود بسیار مى‌بینى، قوّت قلبى براى ماندنت مى‌شود. پیرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر کلامش، اشک از دیده‌ها جارى مى‌شود. انگار هنوز نمى‌دانى که چرا باید اشک ریخت.
قارى مى‌خواند:
در همین روزها،امام حسین علیه‌السلام ، در مکه از خیمه بیرون رفت؛ در حالى که خاندان و فرزندانش در پى ایشان بودند و در کنار کوه. با چشمان اشکبار و دست‌هاى رو به آسمان، همین دعاى عرفه را زمزمه کردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسین علیه‌السلام بدانید که از خانه بیرون آمده‌اید و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمین مى‌گویید.
ناگهان، قلبت متلاطم مى‌شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسین علیه‌السلام دلت را تکان مى‌دهد؛ گویى گرماى وجودشان را احساس مى‌کنى! اشک‌هایت چون سیل جارى مى‌شود؛ احساس مى‌کنى گمشده‌ات را یافته‌اى. هم‌نواى جمعیت مى‌شوى: «الهى العفو»

 

چه‌قدر شیرین است ساعت‌ها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعت‌ها بر کرانه اقیانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنکاى آب زلالش شستن!
چه‌قدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‌شان مى‌دانستند، از نهایت شعف جان مى‌دادند»؟!
الهى! این کهکشان بى‌نهایت رحمت تو و این بندگان کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمده‌ایم، ولى آمده‌ایم. به زلال اشک‌هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر!

 

فصل نیایش، فصل تازگی اشک‌ها و صحبت غصّه‌هاست.
مولای من نجاتم ده از صحبت اغیار که تنهایی‌ام زاییده دل دادن به اغیار است و من غافل بودم.
بادبان‌های دلم شکسته‌اند و غرقه دریای خویشتنم؛ آمده‌ام تا به ساحل آرامش قبیله حسین علیه‌السلام برسم.
آمده‌ام بگویم که هستم؛ چون تو هستی. مرا امید سعادت هست، تا جهان عرصه کرامت توست؛ پس به نام حسینت علیه‌السلام ، به نام عاشورا و به نام حج تمام تمام تمام حسین علیه‌السلام ، از سر گناهم بگذر.


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : دوشنبه 94/6/30
نظر

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری حاشیه های خواندنی از دیدار صمیمانه رهبر معظم انقلاب با جمعی از جانبازان قطع نخاعی و بالای 70 درصد را منتشر کرد: «میهمان‌ها دور تا دور حسینیه نشسته‌اند و چشم دوخته‌اند به درِ ورودی و منتظر‌ند تا آقا وارد...»  نه، این دیدار حتی همین شروع حاشیه‌نگاری‌اش هم فرق می‌کند. میهمان‌ها همگی ننشسته‌اند، یعنی همه‌شان نمی‌توانستند که بنشینند. بعضی‌هایشان روی تخت دراز کشیده‌اند. نه فقط الان، که 28 سال است!

94 را که امسال باشد منهای 66 که آخرین مرحله مجروحیت یکی از همین میهمانها باشد می‌کنم و می‌شود 28. علاوه بر این، میهمانها همه چشم ندوخته‌اند به در، یعنی همگی آنها چشم ظاهر ندارند که بدوزند به در. بعضی‌هایشان قریب همان 28 سال –چند سال کمتر و بیشتر- است که چشمان ظاهرشان دیگر جایی را نمی‌بیند. حاشیه نگاری دیدار رهبر معظم انقلاب با جانبازان حتی شروعش هم فرق می‌کند و نمی‌توان از آن شروعهای کلیشه‌ای را از بقیه دیدارها کند و آورد چسباند اینجا.


نه تنها شروع حاشیه نگاری این دیدار که حتی خود این دیدار هم با بقیه دیدارها فرق می‌کند. مثلاً حاشیه هایی دارد که مفصل‌تر و شاید جذاب‌تر از متن باشد. وارد حسینیه که میشوم یک ربعی به ساعت ده صبح مانده هنوز. جانبازها دور تا دور نشسته... نه، نشسته و دراز کشیده‌اند! خانواده‌هایشان کمی آنطرف‌تر روی زمین نشسته‌اند. با چند تایشان گپ میزنم. بیشترشان برای بار اول است می‌آیند دیدار آقا. بعضی‌ها در سفرهای استانی ملاقات داشته‌اند. یکی‌شان که دو چشم و دو دست ندارد، می‌گوید که در دیداری نامه‌ای نوشته بودم برای آقا و توی جیبم بود. موقع روبوسی به آقا گفتم توی جیبم است و خود آقا از جیبم برداشتند. دیگری از جمله‌ای که چند سال پیش از آقا شنیده می‌گوید: دستها رو زودتر فرستادی بهشت تا بعد خودتم بری...


جانبازها از شهرهای مختلف هستند. زاهدان و کرمان و تهران و مشهد و علی‌آباد و زنجان و ایلام و خوزستان و... و در عملیاتهای مختلف هم جانباز شده‌اند. چند جانباز نیروی انتظامی هم البته هستند. امیر سرلشکر صالحی فرمانده ارتش زودتر از بقیه فرماندهان آمده و دارد با تک تک جانبازها خوش و بش می‌کند. دور حسینیه می‌گردد و با یک یک جانبازها حال و احوال می‌کند و چیزهایی می‌نویسد.


بعدتر همین کار را سردار سرلشکر جعفری فرمانده سپاه هم انجام می‌دهد و بعدتر سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی. فرمانده ارتش به یکی از جانبازها می‌گوید: ما رو بخاطر شما اجازه میدن بیایم اینجا ها!

کم‌کم خانواده‌های جانبازها از آنطرف حسینیه می‌آیند و پشت سر جانبازشان می‌ایستند. بعضی‌ها یکی دو نفر هستند و بعضی‌هم به حرف مسئولان بنیاد شهید گوش نکرده‌اند و بجای حداکثر دو تا همراه، با چهار پنج نفر آمده‌اند. یکی از جانبازها نوزاد کوچکی را در بغل گرفته و عکاسها دارند عکس می‌گیرند. فکر می‌کنیم نوه‌اش باشد اما فیلمبرداری به حسین عکاس می‌گوید: حسین! فکر نکنی نوه‌شه ها، پسرشه!


دور گردن جانبازها کارتهایی آویخته شده که عکس و مشخصاتی مثل درصد جانبازی و محل مجروحیت و... نوشته شده است. البته کارتها اشتباه هم دارد و برای برخی افراد مشخصات اشتباهی درج شده! مثلا یکی از جانبازها به من می‌گوید نمیدونم کِی تو اینجا بدنیا اومدم و خودم خبر ندارم! می‌چرخم و به کارتها نگاه می‌کنم، به عکسها. برخی عکسها مال دوران جوانی آنهاست. خوش تیپ‌هایی بوده‌اند برای خودشان..


یک ربعی به آمدن آقا مانده. جانبازها می‌زنند زیر آواز! یکی شعر دکلمه می‌کند:
رفت اگر از جبهه روح الله پاک
چون علی با ماست از دشمن چه باک

جانبازی دیگر شعری دیگر می‌خواند. چند نفر که شعر می‌خوانند، نوبت مداحی می‌شود. یکی می‌خواند بقیه دم می‌گیرند: حسین سالار زینب...
جانبازی که دو دست ندارد و روی ویلچر هم نشسته اشک میریزد. دخترش از پشت سر خم می‌شود و اشکهای پدر را پاک می‌کند. او اشک می‌ریزد و دختر اشک می‌گیرد. آخر سر هم عینک پدر را پاک می‌کند و می‌گذارد روی صورتش.

آقا وارد می‌شوند و دیدار از سمت جانبازهایی که روی تخت دراز کشیده‌اند شروع می‌شود.


از دیدار سال 90 آقا با جانبازان قطع نخاعی، روبوسی‌های طولانی آقا در یادها مانده است. اینجا هم همینطور است. آقا جانبازها را درآغوش می‌گیرند و صورت و سر آنها را پشت سر هم چند ماچ می‌کنند. بیشتر جانبازها روی صورت هم آثاری از مجروحیت دارند. جانباز اول از آقا می‌خواهد که با مردم اردبیل دیدار داشته باشند. آقا یکی از اعضای دفتر را صدا می‌کنند و می‌گویند دیداری هم با مردم اردبیل در برنامه بگذارند.

جانباز دوم لهجه دارد. آقا با او آذری صحبت می‌کنند: زنجانلی سان؟!
آقا به جانباز بعدی می‌گویند: پاتون قطع شده؟
جانباز می‌گوید: ارزشی نداشت!
جانباز بعدی از یزد است. می‌گوید به دخترمون دیگه کارت ندادن.
-چرا؟
-دیگه گفتن دو تا همراه باشه!
-ای بابا...
داماد خانواده می‌گوید: یزدی‌ها مظلومن دیگه!
آقا با خنده جواب می‌دهند: حالا خیلی هم مظلوم نیستن!
اولین چفیه را جانباز سوم دشت می‌کند. آقا می‌گویند: چفیه چه قابل شما رو داره...
جانباز بعدی می‌گوید: 32 سال من آرزو داشتم ببینمتون..
-آخی... این بی سعادتی ماهاس نتونیم بعد از 30 سال شماها رو زیارت کنیم...

یکی از جانبازها از دیدار سال 63 خود با آقا کد می‌دهد: تو همین آسایشگاه میرداماد... رییس جمهور بودید، تشریف آوردید... یکی از بچه ها گفت می‌خوایم خصوصی عکس بندازیم...

یکی دیگر می‌گوید: من همیشه میگم ما تو مشکلات همین زندگی خودمون موندیم خدا آقا رو کمکش کنه با این مشکلات کشور...

جانباز بعدی سرش پایین است. آقا می‌گویند: سرتون رو بالا بگیرید من ببوسمتون..

بصیر است و جانباز نیروی انتظامی. دارد ذکر می‌گوید: السلام علیک یابن رسول الله(ص)، السلام علیک یابن فاطمه الزهرا(س)...

آقا بعد از حال و احوال گرم با جانبازها با خانواده‌های آنها هم احوال پرسی می‌کنند. همسران جانبازها را دعا می‌کنند. از زحماتشان تشکر می‌کنند و از کار و بار یا رشته تحصیلی بچه‌ها می‌پرسند. همه اینها در سریعترین حالت دو سه دقیقه وقت می‌گیرد و این یعنی احتمالاً بیش از یک ساعت این احوالپرسیها طول خواهد کشید. گفتم که این دیدار، مقدمه‌اش مفصل‌تر است.

خیلی از جانبازها بخاطر گریه نمی‌توانند صحبت کنند. هق هق گریه اجازه نمی‌دهد. آقا با گفتن جملاتی مثل احوالتون چطوره و شما خوبید و چه خبر و... و در عین حال دست کشیدن به سر رو روی جانباز، آنها را آرام می‌کنند.

جانبازی اهل بیرجند کودک چند ماهه‌ای را در آغوش گرفته و بچه گریه می‌کند. آقا می‌گویند بچه رو بدید بغل مادرش شما نمی‌تونید نگهش دارید! بچه همینطور گریه می‌کند. آقا می‌گویند: جونم... جونم...
دختر یکی از جانبازها می‌گوید که خودش دانشجوی پزشکی است و خواهرش فیزیک هسته‌ای می‌خواند. یکی از جانبازها نمی‌تواند خوب صحبت کند و حرفش را بیان کند. آقا دوباره او را می‌بوسند و می‌گویند: ان شاء الله پیش خدا با زبان فصیح از مجاهدت خودت میگی و ما رو هم شفاعت میکنی...

جانباز بعدی از دیدارش با آقا در شورای انقلاب می‌گوید: اومدیم تو اون اتاقه که اول دست بنی‌صدر بود، گفتید من به اونی که شما رای دادید رای ندادم...

آقا می‌خندند. جانباز شعری می‌خواند:
لب را گشوده ایم به شکر و ثنای دوست
سر را سپـرده ایم به حکم قضای دوست
بیمار عشق و زخمی تیغ شهادتیم
 مرهم نهاده ایم به دل، از دوای دوست
تا دیده ی بصیرت ما بازتر شود
بستیم چشم خویشتن از ماسوای دوست

آقا می‌پرسند شعر از کی بود؟ جانباز اسم آقای محدثی را می‌آورد.

جانباز بعدی می‌گوید: صبح و ظهر و شب برای سلامتی شما که فرزند حضرت زهرا(س) هستید صدقه می‌دهم... شما حق خودتون رو به ما حلال کنید...

آقا می‌روند سراغ جانباز بعدی و با خنده می‌گویند: همچین چسبیدید به هم که نمیشه اومد جلو...

جانباز می‌گوید: بزار دست راستت رو ببوسم... و جانباز دیگری از اینکه همسر و عروسش فرزند شهید هستند می‌گوید.

بعضی از همسران جانبازها نیامده‌اند. برخی به علت بیماری و برخی به دلایلی چون سفر کربلا و... آقا تاکید می‌کنند که سلامشان را به آنها برسانند.

جانباز بعدی می‌گوید از پارسال تا به حالا 120 نفر از جانبازان انجمنشان شهید شده‌اند. او نفر چندمی است که از راه افتادن کاروان زیارتی کربلا مخصوص جانبازان تشکر می‌کند. می‌گوید بحث مسائل مالی نیست، بالاخره جانبازها با این وضعیت جسمی نمی‌تونستن با هر کاروانی برن کربلا. ظاهراً سپاه کاروانی مخصوص این جانبازها تدارک دیده و تا حالا 10 نفر از جانبازان قطع نخاع گردنی هم مشرف شده‌اند. سردار جعفری هم در گزارشی که بعدا قبل از صحبتهای آقا داد به این قضیه اشاره کرد.

یکی از جانبازها وقت دیدار می‌خواهد و می‌گوید که همسایه یکی از مسئولان دفتر آقاست و خانه‌شان با هم سه تا خانه فاصله دارد. آقا می‌گویند: خب شما که پارتی‌تون هم قویه!
نفر بعدی جانبازی است که می‌گوید خادم همین کاروان کربلای جانبازها بوده است. آقا می‌گویند بیا جلو یه ماچ درست و حسابی بکنمت!

جانباز بعدی خاطرات جالبی تعریف می‌کند. میگوید که یکبار 48 ساعت بعنوان شهید در سردخانه مانده است. می‌گوید 65 بار در داخل و خارج عمل شده است. خاطره‌ای هم از یکی از سفرهایش به آلمان دارد: وقتی وارد آلمان شدیم، گفتند شما که نمی‌تونستید چرا به عراق حمله کردید... من هم گفتم ما حمله نکردیم...

آقا حرفش را قطع می‌کنند: می‌خواستید بگید می‌تونیم خوبم میتونیم!
همه می‌خندند.

جانباز ادامه می‌دهد: بعد یه ته خمپاره توی ران من بود. این رو که در آوردن دیدن روش نوشته آلمان! بهشون گفتم حالا ما جنگ طلبیم یا شما که به عراق سلاح دادید...

جانباز که خوش سر و زبان هم هست به دامادش اشاره می‌کند و می‌گوید: ایشون یه چیزی خواسته نمی‌دونم بگم یا نه...

خود آقا می‌گویند: انگشتر؟!
-بله
-خب میدم...

و از اینجا علاوه بر چفیه، گرفتن انگشتر هم شروع می‌شود و آخرهای دیدار حتی به درخواست عبا هم می‌کشد!

جانباز بعدی با ادبیات دیگری به استقبال آقا می‌رود: خیلی مردی! بعد هم می‌گوید که دو تا پسرش پزشک هستند و همسرش هم خواهر شهید است.

نزدیک یک ساعت از دیدار گذشته است. دارم خسته می‌شوم. آقا با همان نشاط و طمانینه و حوصله اول دیدار دارند ادامه می‌دهند. یکی از جانبازها که نابیناست از قهرمانی‌هایش در شنا و گلبال می‌گوید و اینکه الان می‌خواهد با چتر در یک منطقه عملیاتی بپرد اما اجازه نمی‌دهند. از آقا می‌خواهد که وساطت کنند. آقا هم می‌گوید اول باید رضایت خانمت رو بگیری، اگر خانمت رضایت داد میشه!

جانباز بعدی می‌گوید سال 66 اعزام شدم انگلیس برای درمان. اونجا گفتن شما با این وضعیت رفتین جنگ الان کی به شما می‌رسه؟ گفتم اگر دوباره هم خوب بشم میرم. آقا می‌گویند: همین روحیه‌ها این کشور رو نگه داشته.

جانبازها جلوی پای آقا بلند می‌شوند. آقا مدام اصرار می‌کند که بنشینند اما کسی گوش نمی‌دهد. یکی از همسران جانبازها چفیه می‌خواهد. چفیه‌ای را از پشت می‌دهند به آقا تا بدهند، اما او می‌گوید که همون که دور گردنتونه رو میخوام. حالا این چفیه هم فوق فوقش سی ثانیه است که آمده دور گردن آقا. هیچ چفیه‌ای جز همان چفیه اول بیش از اینها روی گردن نمانده و هر کدام، نصیب کسی شده.
جانبازی آذری صحبت می‌کند. آقا می‌گویند: هارالین (کجایی هستی؟) جانباز به آقا می‌گوید همون دستی که مجروح شده رو بزارید روی قلبم...

نوبت همان جانبازی می‌شود که نوزادش قبل از آمدن آقا سوژه عکاسها بود.
-این چندمیه؟
-چهارمی.
چند وقتشه؟
- یکماه
-ماشاءالله...

از آقا می‌خواهند که درِ گوش نوزاد اذان و اقامه بگویند. آقا نوزاد را میگیرند و می‌چرخانند و شروع می‌کنند به اذان و اقامه گفتن. مادر بچه اشک می‌ریزد. اذان و اقامه که تمام می‌شود جانباز از کوهنورد بودنش می‌گوید. آقا می‌پرسند اهل کجاست. می‌گوید سبزوار.

-سبزوار کوه درست و حسابی چی داره؟
جانباز چند اسم را می‌برد و آقا دقیقتر سئوال می‌کنند. جانباز اسم کوه «شاه جهان» را می‌برد.
-کوه شاه جهان که خیلی دوره!
آقا با این جمله صحبت با این جانباز را تمام می‌کنند. جانباز بعدی می‌گوید که طلبه بوده است و الان هم در پایه 10 مشغول ادامه طلبگی است و پایان نامه دکترایش را دارد در همان رشته فقه و مبانی حقوق دفاع می‌کند. دو تا پسر جانباز که می‌خورد هفت و هشت ساله باشند با هم می‌خواهند سرودی را اجرا کنند. یکی دو بیت می‌خوانند اما گریه‌شان می‌گیرد و دیگر ادامه نمی‌دهند.
جانباز بعدی سر می‌گذارد روی شانه آقا و هق هق گریه می‌کند. آقا هم همینطور او را در آغوش می‌گیرند تا یک دل سیر گریه کند. همسرش می‌گوید سی سال انتظار کشیدیم و آقا پاسخ می‌دهند باعث شرمندگی ماست. جانباز می‌گوید اگر حکم جهاد بدید همین ایثارگران صف اول هستند.

-حکم جهاد می‌دم، ولی هنوز جهاد نظامی لازم نیست، جهاد فکری کنید، جهاد تبلیغی کنید...

جانباز بعدی یک کوهنورد حرفه‌ای است که اورست را هم فتح کرده. آقا می‌پرسند اینجا کجاها می‌روید؟
جانباز می‌گوید: همه کوههای ایران رو رفتم...
-دماوند هم رفتی؟
-اون که دیگه دست گرمیه.

آقا می‌خندند و دستی بر سر او می‌کشند و دعایش می‌کنند و حرف به کوه رفتن آقا می‌کشد و آقا می‌گویند که البته کوه رفتن ما با کوه رفتن شما خیلی فرق داره و...
جانباز بعدی اهل طبس است و از اینکه طبس رفته زیرمجموعه خراسان جنوبی گلایه می‌کند و آقا هم می‌گویند: من هم توی دلم راضی نبودم...

جانباز می‌خواهد که آقا سفارش کنند پرونده او برگرد زیر مجموعه یزد که آقا می‌گویند البته من در این چیزهای جزئی دخالت نمی‌کنم اما به صورت کلی سفارش شما رو میکنم.
آقا رفته و نرفته سراغ جانباز بعدی، دختر کوچک جانباز که پنج ساله به نظر می‌رسد می‌پرد جلو: سلام حاج آقا! شعر بخونم!

آقا میگویند: اول یه بوس خوشمزه به من بده... چه دختر زبون داری!

پدر جانباز دختر را بغل میکند و آقا دختر را می‌بوسد و او هم شعر کودکانه‌ای درباره کربلا می‌خواند. دختر سرخوشانه دست میزند به محاسن آقا. جانباز دختر کوچک دیگری هم دارد که جلو می‌آید. آقا سنش را می‌پرسند. می‌گوید کلاس چهارم است.

-جشن تکلیف گرفتی؟
-بله.
-پس دیگه نمیشه بوست کرد!
این جانباز هم مثل آن جانباز چترباز درخواست ورزشی دارد! از آقا می‌خواهد اجازه غواصی او در عمق چهل متری را برایش بگیرد! آقا هم می‌گویند حالا چه لزومی داره این کار؟ جانباز اصرار می‌کند و آقا با شوخی و خنده خداحافظی می‌کنند.

یکی دو تا از جانبازها از آقا می‌خواهند که در قنوت نماز شبشان اسم آنها را ببرد و دعا کند. یکی‌شان سریع اسم خودش و همسرش و بچه‌هایش را هم می‌گوید تا آقا حفظ کنند و در قنوت بگویند! آقا می‌گویند: اسم که یادم نمی‌مونه اما شما رو خاص دعا می‌کنم و خدا هم که شماها رو کاملاً میشناسه دیگه.

جانباز می‌گوید: فدات بشم که هفتاد دقیقه وقت شما رو گرفتیم...
-هفتاد دقیقه شد؟
-بله.
-چه زود گذشت!
-خدا کنه این وقت رو جزو حق الناس به گردن ما ننویسن...

وسط احوالپرسی با جانباز بعدی که اهل جهرم است حرف می‌کشد به سن و سال و جانباز می‌گوید: نوه دار شدیم، پیرمرد شدیم...

آقا می‌گویند: چه نوه‌دار بشی چه نوه‌دار نشی ربطی به پیرمردی نداره...
-نه دیگه الان مثلاً به من میگن آقا بابا..
-عجب... پس تو جهرم به پدربزرگ میگن آقا بابا...

آقابابا گفتن مردم یک شهر به پدربزرگها چیز مهمی شاید نداشته باشد که گفتگوی کسی در جایگاه رهبری امت اسلام با یک جانباز را به خود اختصاص دهد، اما خدا می‌داند همین یکی دو دقیقه گپ و گفت صمیمی و رد و بدل شدن همین جملات به ظاهر ساده چقدر خستگی را از تن این جانبازها بیرون می‌کند.

جانباز بعدی زرنگ است! می‌گوید: آقا یه سوال شرعی داشتم.
-بفرما.

-اگر یک نفر از یک شخصیت عالم بزرگی بخواهد که نیم ساعت به قدر یک چایی خوردن برود خانه‌شان تکلیفش چیست؟!
آقا که دستش را خوانده است با خنده می‌گوید: هیچی، می‌تونه قبول کنه، می‌تونه قبول نکنه! این جواب سئوال شرعی شماس.
همه می‌خندند.

سه چهار نفر بیشتر نمانده است. یکی می‌گوید اهل کرمانشاه است اما ترکی حرف میزند! آقا به همسر جانباز می‌گویند ایشون رو بردید آذربایجان ترک شد! دیگری می‌گوید آرزوم بود شما رو ببینم. آقا می‌گویند: کاش آرزوی بهتر و بزرگتری می‌کردید.

این چند نفر آخر از همدیگر یاد می‌گیرند و انگشتر آقا را می‌خواهند. یکی از انگشترها راحت در نمی‌آید. آقا به شوخی می‌گویند: انگشت رو قطع نکنید! یکی عبا را میخواهد تا ببرد برای جانبازهای آسایشگاهشان. آقا می‌گویند: آخرش که جلسه تموم شد این عبا رو به شما میدم.

یکی از جانبازها درباره توافق هسته‌ای صحبت می‌کند. می‌گوید: نماینده‌های مجلس آنقدر که حواسشون به سانتریفیوژ و غنی‌سازی و... هست حواسشون به این نیست که آمریکا با این کار داره با این توافق پاش رو میذاره لای درِ تا این درِ مذاکره هیچوقت بسته نشه و ما تا چندین سال بعد هی باید بریم پشت میز مذاکره و...

صحبتهایش که تمام می‌شود آقا می‌گویند: این رو به من نگید، این رو به نماینده‌های مجلس بگید، به اونایی که فکر می‌کنید حواسشون نیست بگید...

همسر جانباز می‌گوید: ما وقتی شادی و بشاشیت رو توی چهره شما می‌بینیم حالمون خوب میشه. بعد هم ادامه می‌دهد: الان ما میگیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعوذ بالله من الآمریکا!
آقا می‌گویند: شیطان عظیم!

باز همه می‌خندند. همسر جانباز از آقا می‌خواهد که یک دیدار عمومی مخصوص بچه‌های شهدا و جانبازان داشته باشند که آقا به اعضای دفتر می‌گویند بنویسند. همسر جانباز شروع می‌کند به دعا کردن: خدا انشاالله همه افرادی که برای این کشور و نظام غیر مفیدن...

آقا باز تصحیح می‌کنند: بگید مضر... نگید غیر مفید...

خب غیر مفیدها فعلاً خیالشان می‌تواند راحت باشد! شاید هم آنقدر مضر وجود دارد که نوبت به آنها نمی‌رسد، باید بروند تهِ صف...
نفر آخر نوه سه ماهه‌ای دارد. مادربزرگ نوه که همسر جانباز است از آقا می‌خواهد که چفیه دور گردنشان را بیاندازند روی سر نوه‌اش که اسمش هلما است. آقا می‌اندازند و شروع می‌کنند به ماشاالله گفتن.

حدود دو ساعت گذشته است. شاید هم بیشتر. مقدمه تازه تمام می‌شود! آقا خیلی مختصر صحبت می‌کنند. قبل از صحبتهای آقا یکی از جانبازها شعری می‌خواند در وصف همسران شهدا و فداکاری هایشان. آقا می‌گویند حالا باید دید در عمل هم قدردان زحماتشون هستید یا فقط در زبانه!
صحبتهای آقا که تمام می‌شود، جانبازها شعار می‌دهند. آقا رفته است اما جانبازها هنوز شعار می‌دهند. جانبازهایی که خیلی‌هایشان دست در بدن ندارند شعار می‌دهند: ابالفضل علمدار، خامنه‌ای نگه دار...

 


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : دوشنبه 94/6/23
نظر

غروب جمعه بر اثر طوفان شدید در مکه، جرثقیل بالابری به درون مسجدالحرام سقوط کرد و باعث کشته شدن بیش از 107 نفر و زخمی شدن 238 تن از زائران بیت‌الله الحرام شد.

بازی با جان 5672 حاجی در 3 دهه با هدف نشر وهابیت


طی روزهای گذشته موجی از اخبار و تحلیل‌ها درباره این حادثه در رسانه‌های کشورهای اسلامی منتشر شده است اما نکته قابل توجه این است که همه درباره اشتباه مسئولان سعودی و مقصر بودن مقامات این کشور در این حادثه خونین متفق القول هستند.

برخی رسانه‌ها از ساخت و سازهای جنجالی در اطراف خانه خدا توسط حکومت سعودی انتقاد کردند و طرح‌های عربستان تحت عنوان بازسازی بیت الله الحرام را از بین برنده بافت سنتی شهر مقدس مکه و خانه خدا دانسته‌اند.

برخی دیگر با اشاره به اینکه تجهیزات ساختمانی مستقر در اطراف خانه خدا متعلق به شاهزاده های سعودی بوده که میلیاردها دلار بابت این پروژه‌ها از سال 2006 تاکنون به جیب زده‌اند و درپی بی‌مبالاتی آنها در عدم جمع آوری این تاسیسات از اطراف خانه خدا این فاجعه را به باره آوردند.

در همین زمینه سایت پانوراما شرق الاوسط گزارش داده که بالابر سقوط کرده به داخل مسجد الحرام مربوط به شرکت ساختمانی محمد بن سلمان جانشین ولیعهد و پسر شاه سعودی است که این روزها به دلیل نقش آفرینی در کشتار مردم یمن مورد توجه افکار عمومی جهان است.

در این میان برخی نیز با انتقاد از عملکرد سعودی‌ها در زمینه مدیریت مراسم حج در سه دهه گذشته تاکید دارند که سعودی‌ها توان مدیریت مراسم حج را ندارند. این دسته با اشاره به حوادثی چون شهادت 275 حاجی ایرانی و زخمی شدن 402 نفر دیگر در سال 1987 توسط نیروهای امنیتی سعودی، کشته شدن 1426 حاجی در تونل منتهی به مسجد الحرام در سال 1990 براثر ازدحام، کشته شدن 270 نفر روی پل جمرات بر اثر ازدحام در سال 1994،‌کشته شدن 340 نفر و زخمی شدن 1500 نفر درپی آتش سوزی خیمه‌ها در منی در سال 1997، کشته شدن 180 تن دیگر در سال 1998 براثر موج جمعیت در مراسم رمی جمرات، مرگ 251 نفر و زخمی شدن 244 تن دیگر در مراسم رمی جمرات 2004 و مرگ 76 تن در پی سقوط هتل در مکه و همچنین مرگ 363 نفر در همان سال بازهم در مراسم رمی جمرات همگی نمونه‌هایی از حوادث خونین در موسم حج هستند.

 

 

از سال 1978 تاکنون بیش از 3288 حاجی جان خود را در مکه و مدینه در پی حوادثی که در بالا به آن اشاره شد جان خود را از دست دادند و 2384 نفر هم طی این حوادث زخمی شدند که این تعداد از قربانیان در هیج جای دنیا در مراسمی که همه ساله برگزار می‌شود مسبوق به سابقه نیست.

این آمار تکان دهنده از مرگ حجاج در موسم حج در حالی است که مقامات سعودی یکی از پایه‌های مشروعیت خود را بر عنوان خادم «حرمین شریفین» نهاده‌اند و سالانه علاوه بر کسب میلیاردها دلار از توریسم مذهبی مراسم حج با استفاده از این موقعیت «ژئوکالچرال» سرزمین حجاز در میان سران ملل اسلامی برای خود کسب اعتبار می‌کنند و حتی خود را رهبر جهان اسلام می‌دانند.

در چنین شرایطی عربستان سعودی با استفاده از همین مراسم حج اقدام به تبلیغ فرقه وهابیت در میان مسلمین می‌کند و علمای وهابی را در موسوم حج به این منطقه گسیل می‌کند تا بتوانند از میان مسلمان تعدادی را به سوی وهابیت جذب کنند.

عربستان با وجود تمام بهره برداری‌ها و سو‌ء استفاده‌هایش از مراسم حج عملا در بازه‌ای دو دهه‌ای نشان داده که به هیچ وجه توان مدیریت این مراسم مهم را که نماد وحدت اسلامی و گردهمایی بزرگ انسانی است، را ندارد و این درحالی است که هرساله در اقصی نقاط جهان مراسم‌هایی در این حجم برگزار می‌شود ولی کمتر دیده شده که این چنین به دلیل بی‌موالاتی مسئولان با جان انسان‌های بی‌گناه که به زحمت خود را از راه‌های دور و نزدیک به مراسم حج می‌رسانند، بی‌توجهی شود.

سعودی‌ها تنها این را از مراسم حج آموخته‌اند که اگر کسی برخلاف رویه‌های وهابیسم رفتار کند توسط «شرطه‌ها» دستگیر شود و یا از امتیاز حج علیه دیگر کشورها بهره بگیرد و به حاجیان کشورهایی چون سوریه و یمن اجازه حضور ندهند.

به نظر می‌رسد که با توجه به مدیریت سعودی‌ها در حج که از یک سو با ممانعت از برگزاری مراسم برائت از مشرکین هویت سیاسی و اجتماعی حج را به دلیل روابط محکمشان با آمریکا و غرب نادیده می‌گیرند و از سوی دیگر عدم از تامین امنیت جانی برای حجاج ناتوان هستند.

با توجه به آچه گفته شد باید به طور عام مسئولان کشورهای اسلامی با رویکردی منسجم مسئولان سعودی را تحت فشار قرار دهند تا مدیریت مرام حج را تغییر دهد و حتی به دیگر کشورهای اسلامی هم اجازه مشارکت در این مراسم را بدهد که این مسئله نیازمند رایزنی دیپلماسی فرهنگی کشور است و از سوی دیگر به طور خاص سازمان حج و زیارت کشورمان باید توجه بیشتری کند تا حج برای حاجیان ایرانی به قتلگاه تبدیل نشود.


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : چهارشنبه 94/6/18
نظر

دحوالارض بر خلاف آنچه برخی می پندارند، صرفاً نماد ویژگی عبادی زندگی مؤمنانه در روی این کره خاکی نیست بلکه با دقت در محتوای دعایی که در این روز به خواندن آن سفارش شده بعد مغفول کلان سیاسی و حکومتی که آن را به حکومت امام زمان(عج) گره می زند، آشکار می گردد که در آیات فراوانی چون «ان الارض یرثها عبادی الصالحون» (انبیا 107) به آن تصریح شده است.

 دحوالارض چه روزی است؟
بیست و پنجم ذیقعده، هم زمان با دحوالارض یعنی گسترش یافتن زمین است. از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است که فرمودند: «نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست و پنج ذی القعده بود. کسی که در این روز روزه بگیرد و شبش را به عبادت بایستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را عبادت کرده است خواهد داشت.»
هم چنین در برخی از روایات، این روز به عنوان روز قیام امام زمان، مهدی موعود(عج) معرفی شده و خاتم المحدثین، شیخ عباس قمی(ره) روز دحوالارض را از چهار روز معروفی ذکر کرده که روزه آن ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.
گذشته از واقعه دحوالارض، رویدادهای دیگری نیز در این روز رخ داده اند که اهمیت آن را دوچندان کرده اند؛ ازجمله:
- میلاد ابوالانبیاء حضرت ابراهیم(ع).
- میلاد حضرت عیسی مسیح(ع).
- خروج رسول اکرم(ص) از مدینه به همراه هزاران حاجی به سوی مکه، به قصد حجة الوداع. در این سفر، وجود مقدس امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما و نیز همه همسران و بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) ایشان را همراهی می کردند.
زیارت حضرت امام رضا(ع) بهترین و با فضیلت ترین عمل مستحبی این روز است. در روایتی نیز آمده است که قائم(عج) در همین روز قیام خواهد کرد.
** زمانی پر برکت برای بندگان سالک الی الله
توبه، استغفار، عبادت و شب زنده داری از اعمالی است که در شب دحو الارض سفارش و تأکید بسیاری برای انجام دادن آن ها شده است.
** معنای دحوالارض
«دَحو» به معنای گسترش است و برخی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده اند. منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود. این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
از سوی دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی ها و بلندی ها یا شیب های تند و غیرقابل سکونت بود. بعدها باران های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره ها گستردند. اندک اندک زمین هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع پدید آمد. مجموع این گسترده و مهیا شدن، «دَحو الارض» نام گذاری می شود.
** برنامه های معنوی
زمین، گاهواره زندگی انسان و همه موجوداتِ زنده است که با تمام کوه ها، دریاها، درّه ها، جنگل ها، چشمه ها، رودخانه ها، معادن و منابع گرانبهایش، نشانه ای از نشانه های آفریدگار به شمار می آید که آن را گسترانیده است. روز دحوالارض روز گسترش زمین روز بسیار مبارکی است و آداب و اعمال ویژه ای دارد؛ ازجمله:
1. روزه داشتن که ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.
2. احیا و شب زنده داری شب دحوالارض که برابر با یک سال عبادت است.
3. ذکر و دعا.
4. انجام غسل به نیت روزِ دحوالارض و نماز مخصوص آن.
** دحوالارض در قرآن
در قرآن کریم به دحوالارض اشاره شده است. خداوند در آیه 30 سوره نازعات می فرماید: «و زمین را پس از آن (آفرینش آسمان و زمین) گسترش داد». بر پایه نظر بیشتر مفسران، منظور از «دَحیها» در این آیه، همان دحوالارض است. یعنی روز پهن شدن و گسترده شدن زمین که براساس روایات در این روز زمین از نقطه ای که کعبه در آن واقع شده است، از آب بیرون آمده و شروع به گسترده شدن و پهن شدن کرده تا به شکل امروزی درآمده است.
هم چنین در آیه 5 سوره شمس «و الارض و ما طحیها» با توجه به آن که «طحیها» را هم معنای «دحیها» و یا حتی از باب تبدیل «دال » به «طا» یک کلمه دانسته اند، به همین موضوع مربوط می باشد.
براساس آیه قرآن «ان اول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا و هدی للعالمین»(آل عمران: 96)؛ «همانا اولین خانه ای که برای مردم ساخته شده در همین مکه وکعبه بنا نهاده شده تا باعث هدایت عالمیان شود» که آیه ثابت می کند اولین نقطه ای که برای مردم قرار داده شده، همین کعبه قبله مسلمانان است.
این آیات ثابت می کند زمین ابتدا به شکل امروزی نبوده و خشکی نداشته و قابل سکونت نبوده است، اما بعدا از همان نقطه کعبه شروع به پهن شدن و گسترده شدن کرده، تا این که قابل سکونت برای انسان شده است.
** دعای روز دحوالأرض
در بخشی از این دعا، به مسأله دحوالأرض چنین اشاره شده است: «ای خدایی که خانه کعبه را گسترانیدی و دانه را شکافتی و سختی را برطرف ساختی، از تو می خواهم در این روز از روزهایت که حق آن را بزرگ نمودی، هر گرفتاری و مشکلی را برطرف سازی»
** محورهای مهم دعای دحوالارض
این دعا در عین اختصار مضامین عمیقی را در بر گرفته که در دو محور اصلی قابل تفکیک است:
الف) محور زندگی در زمین از بعد فردی
در این محور که نیمی از دعا را به خود اختصاص داده، شخص متوجه این حقیقت می شود که خدای متعال زمین را در راستای بندگی، رام و تسخیر انسان نموده و بر این اساس باید از خدا مدد خواست تا در مسیر بندگی حرکت و از گناهان توبه نمود و از خدا خواست که اولیائش را دستگیر ما قرار دهد و بعد از مرگ که در زیر خاک و داخل زمین مدفون می شویم نیز ما را به لطف و رحمتش یاد کند.
ب) محور زندگی اجتماعی انسان در روی زمین
این محور که برخلاف محور قبل که به بعد فردی و عبادی مربوط می شد، کاملا به بعد اجتماعی، سیاسی و حکومتی زندگی بشر بر روی زمین التفات می کند و در واقع خواست خدا را که حاکمیت بندگان در مسیر بندگی در روی زمین است، مطرح می نماید.
در این زمینه از یکسو به ما می آموزد که از خدا نابودی حاکمان ظالم و غاصب را با شدیدترین لحنها از خدا درخواست کنیم و از سوی دیگر ظهور امام زمان و برقراری حکومت فراگیر عادلانه اش را از خداوند طلب کنیم:
اللَّهُمَ وَ الْعَنْ جَبَابِرَةَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ بِحُقُوقِ أَوْلِیَائِکَ الْمُسْتَأْثِرِینَ اللَّهُمَ وَ اقْصِمْ دَعَائِمَهُمْ وَ أَهْلِکْ أَشْیَاعَهُمْ وَ عَامِلَهُمْ وَ عَجِّلْ مَهَالِکَهُمْ وَ اسْلُبْهُمْ مَمَالِکَهُمْ وَ ضَیِّقْ عَلَیْهِمْ مَسَالِکَهُمْ وَ الْعَنْ مُسَاهِمَهُمْ وَ مُشَارِکَهُمْ اللَّهُمَ وَ عَجِّلْ فَرَجَ أَوْلِیَائِکَ وَ ارْدُدْ عَلَیْهِمْ مَظَالِمَهُمْ وَ أَظْهِرْ بِالْحَقِ قَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْهُ لِدِینِکَ مُنْتَصِرا وَ بِأَمْرِکَ فِی أَعْدَائِکَ مُؤْتَمِرا اللَّهُمَ احْفُفْهُ بِمَلائِکَةِ النَّصْرِ وَ بِمَا أَلْقَیْتَ إِلَیْهِ مِنَ الْأَمْرِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مُنْتَقِما لَکَ حَتَّی تَرْضَی وَ یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَ عَلَی یَدَیْهِ جَدِیدا غَضّا وَ یَمْحَضَ الْحَقَ مَحْضا وَ یَرْفِضَ الْبَاطِلَ رَفْضا اللَّهُمَ صَلِ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَمِیعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ وَ ابْعَثْنَا فِی کَرَّتِهِ حَتَّی نَکُونَ فِی زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ اللَّهُمَ أَدْرِکْ بِنَا قِیَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَیَّامَهُ وَ صَلِ عَلَیْهِ وَ ارْدُدْ إِلَیْنَا سَلامَهُ وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَکَاتُهُ».
اینجاست که بعد سیاسی این روز آشکار شده و علت اصرار به اهتمام در بزرگداشت آن آشکار می شود و روشن می گردد چرا روزه و عبادت شب و روز بیست و پنج ذیقعده این مقدار با فضیلت عنوان شده است.
در حقیقت این بعد کلان سیاسی و حکومتی این روز و این دعا متاسفانه مورد غفلت واقع شده است. بی مورد نیست که بنا به بعضی روایات این روز، روز قیام امام زمان(عج) اعلام شده است.


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : دوشنبه 94/6/2
نظر

سقوط عجیب رشد علمی کشور در دوسال اخیر ...

دولت ، یازدهم باید جواب دهد ...

حالا که در مورد بورسیه ها همه چیز روشن شده چرا رئیس جمهور از 4000 هزار نفر و خانواده هایشان عذر خواهی نمی کند؟

کجا تورم را پایین آورده اید؟

با دست آوردهای دولتهای قبل پای میز مذاکره نشستید و چه کردید؟

و ...

 ساعت 6 صبح با منزلش تماس می‌گیرند و فرد ناشناس خود را معاون امنیت وزارت اطلاعات معرفی می‌کند. پس از یک رفت‌وبرگشت برای اطمینان از هویت تماس‌گیرنده، به او اعلام می‌شود که تروریستی با یک اسلحه دارای صداخفه‌کن، در پارکینگ منزل و روبه‌روی آسانسور منتظر خروج او از منزل است. به مأمور اطلاعاتی می‌گوید که شما که این فرد را شناسایی کرده‌اید چرا او را دستگیر نمی‌کنید؟ پاسخ می‌شنود که ما می‌توانیم هم اکنون او را دستگیر کنیم ولی این مسأله موجب می‌شود که شبکه ترور مخفی بماند. آیا شما حاضرید که نقش طعمه را برای دستگیری شبکه ترور بازی‌کنید. پاسخ وزیر علوم وقت مثبت است و این چنین بیش از 4 ماه زندگی امنیتی کامران دانشجو آغاز می‌شود.

و ماجرای طعمه قرار گرفتن وزیر علوم سابق برای ردیابی تیم ترور دانشمندان ایرانی ...

 ساعت 6 صبح با منزلش تماس می‌گیرند و فرد ناشناس خود را معاون امنیت وزارت اطلاعات معرفی می‌کند. پس از یک رفت‌وبرگشت برای اطمینان از هویت تماس‌گیرنده، به او اعلام می‌شود که تروریستی با یک اسلحه دارای صداخفه‌کن، در پارکینگ منزل و روبه‌روی آسانسور منتظر خروج او از منزل است. به مأمور اطلاعاتی می‌گوید که شما که این فرد را شناسایی کرده‌اید چرا او را دستگیر نمی‌کنید؟ پاسخ می‌شنود که ما می‌توانیم هم اکنون او را دستگیر کنیم ولی این مسأله موجب می‌شود که شبکه ترور مخفی بماند. آیا شما حاضرید که نقش طعمه را برای دستگیری شبکه ترور بازی‌کنید. پاسخ وزیر علوم وقت مثبت است و این چنین بیش از 4 ماه زندگی امنیتی کامران دانشجو آغاز می‌شود. 
او در این مدت چهار بار ترور می‌شود که همه این ترورها ناکام می‌ماند. گاهی مجبور است که خوابیده روی صندلی عقب ماشین از منزل خارج شود، گاهی باید در ساختمانی در نهاد ریاست‌جمهوری زندگی کند و ده‌ها جزئیات دیگر که گفتنش به درد داستان‌های جاسوسی می‌خورد. 
کامران دانشجو اکنون نیز در صدر فهرست ترور دانشمندان ایرانی قرار دارد. قرار مصاحبه چند ساعته ما با این چهره متواضع و صمیمی، از رشد علمی شروع شد و خیلی زود به مسائل موشکی رسید و با اشک‌های کامران دانشجو برای همکاران دانشگاهی شهیدش علی‌محمدی و شهریاری پایان یافت
.

گفتگوی بسیار زیبا و خواندنی ، کامران دانشجو ... اینجا کلیک کنید