«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى» [سوره طه / آیه 124] و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگىِ تنگ [و سختى] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور می کنیم.»
خداوند به موسی (علیه السلام) در خلال مناجاتش با او فرمود: «ای موسی، در هیچ حال مرا فراموش نکن و به مال و دارایی فراوان شاد مشو؛ زیرا از یاد بردن من ، دلها را سخت می کند و همراه ثروت زیاد، گناه نیز زیاد است.»
رابطه بین یاد خدا و تنگ شدن روزی چیست؟
راستی چه رابطه ای بین دوری از نماز و ذکر خدا و سخت و تنگ شدن زندگی وجود دارد؟
مرحوم علامه طباطبایی به زیبایی این س?ال را پاسخ گفته اند: «زیرا هر کس پروردگار خود را فراموش کند و به یاد او نباشد راهی برایش نمی ماند، جز این که به دنیا توجه کامل کند و آن را مطلوب و هدف خویش قرار دهد و برای به دست آوردن آن بکوشد و تمام همّ و غَمش را صرف درست کردن زندگی خود و توسعه دادن به آن و بهرهمند شدن از آن کند.
زندگی چنین کسی، چه کم باشد چه زیاد، جوابگوی تقاضا و نیاز درونی او نیست؛ زیرا این خاصیت دنیا و دنیاطلبی است که هر چه به دست آورد راضی نشود و سعی کند بیشتر به چنگ آورد و حرصِ او را توقف گاهی نیست. از این رو نسبت به آنچه ندارد و می خواهد همیشه ناراحت و ناراضی است.
از سوی دیگر، غم و اندوه و نگرانی و اضطراب و ترس از پیشامدها و بلاهای گوناگون، چون مرگ و بیماری و آفات و حسادت بدخواهان و توطئه دشمنان و ناکامی در کوششها و از دست دادن کسان و چیزهایی که دوست دارد، او را پیوسته دلتنگ و بی قرار می کند؛ در صورتی که اگر مقام و عظمت پروردگار خویش را می شناخت و همواره به یاد او و در ارتباط با او بود و او را فراموش نمی کرد (همچون قطره ای بود که به دریا وصل شده)؛ در این حال یقین می کرد که نزد پروردگارش حیاتی جاودانه و مُلکی زوالناپذیر و عزتی همیشگی و کرامتی بیاندازه در انتظار اوست و می فهمید که دنیا گذرگاه است و در مقایسه با آخرت هیچ است و ناچیز.
نتیجه چنین ارتباط و تفکر و بینشی این می شود که به همان مقدار از دنیا که برایش مقدر شده، قناعت می کرد و خود را در تنگنا و سختی قرار نمی داد.
محمود احمدینژاد رئیس دانشگاه جامع بینالمللی ایرانیان در احکام جداگانهای مسئولان این دانشگاه را منصوب کرد. وی در این احکام، سید شمسالدین حسینی وزیر اقتصاد دولت دهم را به عنوان رئیس مجتمع اقتصادی و مالی، محمدرضا شمس اردکانی را به عنوان رئیس مجتمع علوم پزشکی، حمید بقایی را به عنوان معاون پشتیبانی و بهروز مرادی را به عنوان معاون طرح و برنامه و نمایندگیهای دانشگاه جامع بینالمللی ایرانیان منصوب کرد.
متن این احکام که به صورت جداگانه خطاب به این افراد صادر شده به شرح زیر است:
استحضار دارید که پیشرفت، تعالی و سعادت جامعه مستلزم حرکت مستمر و هدفمند علمی، پویایی تفکر و اندیشهورزی است. رشد علمی و اعتلای اندیشه، شاخص ظرفیتها و البته شایستگیهای هر فرد و هر ملتی در تراز ملی و بینالمللی محسوب میشود.
همافزایی حرکتهای پرشتاب علمی گسترده امروز دانشمندان و متفکران ایران زمین در قالب یک دانشگاه پیشرو در علم و فناوری در تراز جهانی یک ضرورت و نیازمند تلاش عالمانه، دلسوزانه و پیگیر است.
دانشگاه بینالمللی ایرانیان بر این باور و در ساحت این اندیشه برپا شده است و جهاد علمی و فرهنگی را روح حاکم بر کار و ماموریت اصلی خود میداند.
امیدوارم با توکل بر خداوند و استعانت از امام عصر (عج) و با همراهی و همدلی سایر همکاران و استفاده از آرای صاحبنظران حوزه و دانشگاه در انجام وظایف محوله موفق باشید.
مرحوم آیت الله حاج میرزاهادی خراسانی در شرح حال «مرحوم حاج ملانظرعلی طالقانی» می نویسد: در دوران طلبگی، سخت دچار فقر و تنگ دستی بود؛ شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر می افتد که بالاخره چه باید کرد «کاد الفقر أن یکون کفرا» با این بلا چه کنم؟ آیا به مرجع تقلید وقت روی آورم و به آیت الله حاج ملاعلی کنی مراجعه کنم؟ یا نامه ای به شاه بنویسم و از او کمک بخواهم؟ یا به امیرالمومنین توسل جویم و از این دشمن خانگی؛ یعنی فقر به او شکایت ببرم؟ سرانجام شب را تا نزدیک سپیده دم در فکر سپری می کند و به این نتیجه می رسد که: ابتدا باید راهی برای نجات فقر یافت و نباید به انسان های عادی مراجعه کرد. به امیر مؤمنان(ع) هم با همه ی تجلیل و احترام و اعتقاد- چون خودش دنیا را سه طلاقه کرد و به برادرش عقیل از بیت المال نداد- نیز در این مورد مراجعه نمی کنم. بنابراین تنها راه این است که نامه ای به خود خدا بنویسم و خواسته های خود را به طور کتبی از او بخواهم. به همین جهت خالصانه و در اوج امید و اعتماد به خدا نامه ای به درگاه خدای متعال نوشت و آن را پیش از سپیده ی صبح، لای در مسجد شاه(سابق) تهران نهاد و سپس نماز شب را خواند و از فرط خستگی به استراحت پرداخت. نامه این گونه بود: ـ نامه ی طالقانی به خدا بسم الله الرحمن الرحیم پس از تقدیم سپاس و درود بسیار بر پیامبر(ص) و خاندان پاک او(ع) احتراما به عرض می رساند که این بنده به قرض و پریشانی دچار شده و در کمال سختی قرار گرفته و نیازهای ضروریم از این قرار است: 1) منزل شخصی با لوازم آن. 2) همسر جوان و زیبایی که در تهران کم نظیر باشد. 3) یک نوکر و یک خدمتگزار و یک آشپز امین و کاردان. 4) یک کالسکه خوب با راننده ی آن. 5) یک دِه شش دانگ برای تأمین معاش. 6) یک باغ زیبا در شمیران برای فصل تابستان. 7) و پول کافی که علاوه بر پرداخت وام های خود به وسیله ی آن آبروی دنیوی و اخروی خویش را حفظ کنم. آدرس: مدرسه خان مروی دست چپ حیاط خلوت، طبقه فوقانی، حجره ی دوم، نظرعلی طالقانی پس از نگارش نامه، نامبرده آن را در سپیده ی صبح می برد و لای در مسجد شاه(سابق) که نزدیک مسجد مروی است می گذارد و با اعتماد به خدا برمی گردد و پس از انجام وظیفه، حجره را به روی خویش می بندد و می خوابد. عجیب این که همان روز ناصرالدین شاه به قصد شکار از تهران خارج شد، به سوی شکارگاه سلطنتی می رود. در حرکتش به سمت شرق تهران به ناگاه تندبادی وزیدن گرفته، مانع حرکت کالسکه ی سلطنتی می شود و به همین جهت تا آرام شدن هوا و نشستن گرد و غبار، کاروان سلطنتی متوقف می گردد. در همان حال به ناگاه تندباد، پاکتی بر دامان شاه می افکند و او بی درنگ آن را گشوده، می بیند که نامه ی شخصی با عنوان نام و آدرس از مدرسه مروی به خداست! شاه سپاس خدا را به جای می آورد و آن را به فال نیک می گیرد و دستور بازگشت کالسکه و کاروان را می دهد. پس از بازگشت به شهر، بلافاصله دستور تشکیل جلسه ی هیأت دولت را صادر می کند و هیأت وزیران با نگرانی از لغو تفریح و شکار شاه و بازگشت او به کاخ و احضار شدنشان، به سرعت خود را به کاخ می رسانند پس از تشکیل جلسه، شاه قاجار می گوید: «سپاس خدای را که به شکارگاه نرسیده به صید خویش دست یافتیم و به بهتر از مقصود و منظور رسیدیم.» آن گاه نامه را می گشاید و جریان وزیدن باد و افکنده شدن نامه به دامان خویش ر ا شرح می دهد و می افزاید: «نمی دانم با چه بیان و زبانی باید سپاس خدای را گفت که بنده ی شرمنده ی خویش، ناصر را لایق و شایسته ی انجام این وظیفه و رفع حوائج یکی از زندگانش دید!» سپس یکی از نزدیکان خویش را با کالسکه ی سلطنتی به آدرس نامه گسیل می دارد و او وارد مدرسه ی مروی شده و آقای حاج ملا نظرعلی طالقانی را می خواهد. از سویی طلاب مدرسه شگفت زده می شوند و از سوی دیگر خود نویسنده ی نامه غرق در وحشت می گردد که او را چه به شاه و کالسکه ی سلطنتی و مأمور ویژه؟ به هر حال به حضور شاه شرفیاب شده، با احترام از او استقبال می شود. شاه از او می پرسد: نام شما چیست؟ می گوید: نظرعلی، می پرسد: از کجا هستی؟ می گوید: طالقان. می پرسد: آیا نامه ای به جایی و به کسی نوشته ای؟ کمی فکر می کند و می گوید: آری! می پرسد به چه کسی؟ جواب می دهد، قربان، شب گذشته نامه ای به خدای بنده نواز نوشتم. شاه می پرسد: نامه را چه کردی؟ پاسخ می دهد که قبل از سپیده ی صبح لای در مسجد شاه نهادم. شاه نامه را نشان او می دهد و می گوید: این است؟ پاسخ می دهد آری. شاه بار دیگر سپاس خدای را به جای آورده، می گوید: «من خود می توانم تمام خواسته های تو هر یک جا برآورم؛ اما دوست دارم ارکان دولتی در این کار خداپسندانه، شریک باشند.» آن گاه خواهش های او را از خدا یکی پس از دیگری می خوانند. 1) منزل مجلل شخصی: شاه دستور می دهد یکی از خانه های سلطنتی را با کلیه ی لوازم به نام او ثبت کنند و در اختیار او قرار دهند. 2) همسر جوان و زیبا: یکی از وزیران می گوید: شاهنشاها! با کسب اجازه از شما این جانب دختری با این صفات سراغ دارم که به عقد ایشان درمی آورم. 3) یک نوکر و یک کلفت و یک آشپز: یکی از وزیران عرض می کند که اینها هم با من 4) یک کالسکه: وزیر دیگری تقدیم می کند. 5) یک دِه شش دانگ: نخست وزیر با اجازه ی اعلی حضرت، روستایی را در شهریار تقدیم شیخ می کند. 6) باغ زیبای ییلاقی: وزیر دیگر باغی در شمیران تقدیم می دارد. 7) یک قلم پول نقد: که آن را هم شاه می دهد. و سرانجام شیخ طالقانی که تا ساعتی قبل هیچ نداشت، از همه ی ارزشهای مادی بهره مند می گردد و از آن جا مستقیم به کاخ سلطنتی می رود و صاحب همسر جوان و زیبا و دیگر خواسته ها می گردد و آن گاه با احترام بسیار، «آیت الله حاج شیخ نظرعلی طالقانی» می شود.
ملا محمدباقر مجلسی فرزند ملا محمدتقی مجلسی، در سال 1037 ق در اصفهانزاده شد و در سال 1110 ق، در همان شهر چشم از جهان فرو بست. او به «مجلسی دوم» و پدر بزرگوارش به «مجلسی اول» مشهور است و هر دو در شمار دانشمندان بزرگ شیعه میباشند. علامه مجلسی از بزرگترین عالمان شیعه است که خدمات گوناگون و فراوانی به جهان اسلام و مذهب تشیع کرده است. از جمله خدمات فرهنگی و دینی او تألیف کتابهای بسیاری در موضوعات مختلف دینی به دو زبان فارسی و عربی است. امّا در میان آثار گران سنگ ایشان، مجموعه عظیم بحارالانوار که به حق دایرة المعارف بزرگ شیعه است ـ بیش از دیگر آثار وی موجب شهرت او شده است.
جامعترین و کاملترین آیه ی قرآن که خیر و شر در آن جمع است; و محتوای آن بسیار جذاب است; به طوری که در صدر اسلام، بعد از نزول، دل های فراوانی را متصرف شد و بوسیله استماع این آیه تعداد زیادی مسلمان شدند...
قطعا هر کسی اسراری دارد که باید از دیگران پنهان کند. و اگر غیر از این کند اشتباه کرده است. کسانی که سفره ی دلشان را برای دیگران باز می کنند و سیر تا پیاز را تعریف می کنند حرمت و اعتبار خودشان را پایین می آورند.
هر چه مردم از مشکلات و نابسامانیهای زندگی مان کمتر بدانند، آبرو و عزت بیشتری نزدشان خواهیم داشت. حتی به نیت مشاوره هم نباید جایی که برای غیر از شخص مشاور، برای افراد دیگر هم شنود دارد اسرارمان را بگوییم. وقتی می خواهیم با دیگران درد دل کنیم باید حواسمان باشد که داریم برای شخص مخاطب دو امکان را فراهم می کنیم یکی اینکه بعدها از آن اسرار بر علیه مان استفاده کند. دیگر اینکه اسرارمان را برای دیگران بازگو کند. البته مخفی کردن، فقط مخصوص اسرار سر به مهر نیست بلکه برخی چیزهای معمولی را نیز بهتر است بی دلیل بازگو نکنیم.
در حدیثی بسیار گرانبها معصوم علیه السلام درباره ی چیزهایی که بهتر است از دیگران پوشیده نگه داریم فرموده اند: «استر ذهبک و ذهابک و مذهبک عن أخیک» (التحفه السنیه؛ 330 و برخی دیگر) مالت، رفت و آمدت و اعتقادت را از برادرت (برادر دینی، دیگران) بپوشان.
مال و اموال خودتان را به رخ مردم نکشید بلکه سعی کنید راجع به این چیزها سخن کوتاه کنید. راه و مشیتان (معاشرتها و رفت و آمدها، بلکه رفاقتهایتان) را هم از مردم بپوشانید. گاهی محبتهایی که بین دو دوست یا برخی از اقوام با هم اوج گرفته، با حسادتها و حتی حسرتهای دیگران از بین می رود. مردم بیش از هر چیزی به جلب محبت دیگران اهمیت می دهند و نسبت به روابط عاطفی و موفق دیگران حساسیت نشان می دهند. لذا اگر خواهان پایداری یک رابطه هستید آن را اصطلاحا تو چشم و تابلو نکنید. همچنین بسیاری از اعتقادات و افکارمان را نیز طبق این کلام حکیمانه باید مخفی کنیم. چه بسا مطرح کردن اعتقادات که منجر به جدل و کدورت خاطر و ایجاد فاصله بین مسلمین می شود.
نکته :البته دروغ گفتن و دغلکاری برای حفظ اسرار، نه لازم است و نه صحیح . وظیفه ی ما این نیست که به هر قیمتی مخفی کاری کنیم ،همین که خودمان بی جهت همه چیز را تعریف نکنیم کافی است.
*با فضولها چه کنیم؟
متاسفانه حفظ اسرار فقط به خویشتن داری نیست بلکه باید شهامت ایستادگی در برابر کسانی که عادت کرده اند در کار و زندگی دیگران کنجکاوی کنند، هم داشته باشیم. اگر بخواهیم در برخورد با شخص کنجکاو نه بی احترامی کنیم و نه اسرارمان را فاش کنیم باید یاد بگیریم چگونه سربسته یا با کنایه صحبت کنیم. یا چگونه از سکوت به شکلی زیرکانه بهره ببریم.
اما اگر سوالاتی که از ما می شود مربوط به شخص دیگری است باید پاسخ گویی را به خود شخص محول کنیم تا خودش هر چه صلاح می داند بگوید. در هر حال اسرار دیگران نزد ما امانت است و ما حق نداریم آنها را فاش کنیم. حتی جا دارد به صراحت از پاسخگویی عذر خواهی کنیم.
همچنین یکی از راههای مقابله با کنجکاویهای بیجای دیگران پیشگیری است. یعنی باید از انجام اقداماتی که حس کنجکاوی اطرافیان را بر می انگیزد پرهیز کرد. کسی که مشکوک عمل می کند و به قضاوت و فکر مردم اهمیت نمی دهد خودش را در مظان اتهام قرار می دهد. اینجا دیگر پاسخگویی بیشتر به نفع خود اوست.
والدین که حق دارند از وضعیت زندگی فرزندانشان باخبر شوند. به هیچ عنوان دلسوزیها و کنجکاویهای خیرخواهانه والدین، فضولی محسوب نمی شود. فرزندان باید در این موارد نهایت احترام والدین را حفظ کنند و برای رفع نگرانی ایشان تلاش کنند
شکی نیست که کنجکاوی در زندگی خصوصی دیگران، هم به لحاظ اخلاقی زشت است و هم به لحاظ شرعی، با حکم «ولا تجسسوا» محکوم به گناه است. در هر حال بی احترامی را توصیه نمی کنیم اما اگر هم شخص کنجکاو دلخور شود تقصیر خود اوست و این چیز ها نباید باعث انفعال ما شود. البته در خصوص خویشتن داری و رازداری هم مثل خیلی چیزهای دیگر، کج فهمی و سوء استفاده و خلط مباحث وجود دارد. هر چیزی راز نیست و از هر کسی مخفی کردن درست نیست. گاهی وقتها دیگران حق دارند از ما پاسخ بخواهند چون منافع و حقوق خودشان با مسئله ی ما درگیر شده است. گاهی به دلایل دیگری این حق را پیدا کرده اند مثل والدین که حق دارند از وضعیت زندگی فرزندانشان باخبر شوند. به هیچ عنوان دلسوزیها و کنجکاویهای خیرخواهانه والدین، فضولی محسوب نمی شود. فرزندان باید در این موارد نهایت احترام والدین را حفظ کنند و برای رفع نگرانی ایشان تلاش کنند.
همچنین خیلی از مسائل عادی که در عرف، مردم معمولا راجع به آنها با هم سخن می گویند و از هم پنهان نمی کنند، هم دلیلی برای مخفی کاری ندارند. کسانی که همه ی ریز و درشت زندگیشان را همچون راز مخفی نگه می دارند، نگاهی بدبینانه دارند. جالب اینجاست که اغلب همین ها خودشان جزء کنجکاو ترین ها هستند.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: شش چیز از اخلاق قوم لوط در این امت است: پوشیدن روپوش بلند از روی تکبر که بر زمین کشیده میشود، گشودن و باز گذاشتن دکمههای پیراهن و قبا و ...؛ نیز میفرماید: هر کس لباس فاخر بپوشد به تکبر گراید و متکبر در آتش دوزخ است. ادامه مطلب...